Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

تلخ تر از خود جدايی ها...
آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند،
كه چيزی بينشان نبوده..
كه هيچ اتفاقی نيفتاده...
كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند...


 

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت11:53توسط asma-jan | |

 

تقصیر تـــو نیست
لعنتی !
تو آدم بودی .!
من
خدایت کردم

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت11:48توسط asma-jan | |

 

 چه کسی میگویدکه گرانی شده است؟

 

دوره ارزانیست ! دل ربودن ارزان ، دل شکستن ارزان ،

 

دشمنی ها ارزان ، چه شرافت ارزان ،

 

آبروقیمت یک تکه نان ! ودروغ از همه چیز ارزانتر ،

 

قیمت عشق چقدرکم شده است ، کمترازآب روان ،

 

وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت

 

هرانسان …..!

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:59توسط asma-jan | |

وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

 

فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

 

یا دیگر دوستت ندارم !

 

نه ….

 

من فقط فهمیدم :

 

وقتی دلت با من نیست ؛

 

بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

 

تنها دلتنگترم میکند … !

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:56توسط asma-jan | |

 کاش می شد روی خط سرنوشت

 

روزهای با تو بودن را نوشت..

 

سرنوشت , ننوشت

 

گر نوشت , بد نوشت

 

اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر

 

نوشت! 

 

باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش

 

شبی سرد

 

میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.

 

و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده

 

کاغذ مینویسد.

 

وباز قصه پر غصه تکرار  ....

 

روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده

 

و شاخ و برگ تماشایی داشتم .

 

عاشق شدم . . . !!!!

 

عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!

 

و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور

 

تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم

،

 

چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن

 

و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده

 

نبودم

 

درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و

 

بس

 

سرنوشتم چه بود ؟

 

حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه

 

ریشه ای

 

نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم

 

بنشیند

 

و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با

 

آهی سرد

 

دوباره پر باز کند و به اوج برود

 

و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه

 

رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد

 

من در آتش میسوختم و او . . .

 

و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر

 

خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه

 

بدانند

 

روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی

 

 

تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:52توسط asma-jan | |

 

 

 

 آدم ها فراموش نمیکنند .........!!!!!

 

فقط دیگر ساکت میشوند .......

 

همین .......!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:51توسط asma-jan | |

 

 

 این روزها حتی اگر خون هم گریه کنی

 

عمق همدردی دیگران با تو

 

یک کلمه است

 

"آخی ........."!!!!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:46توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 

 

باید بازیگر شوم ،

 

 

 

 

آرامش را بازی کنم …

 

 

 

 

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

 

 

 

 

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

 

 

 

 

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:38توسط asma-jan | |

 

به همون ماه توآسمون قسم دوستت دارم وتا ماه رو میبینم

به انتظارت میشینم

دوستت دارم++++

+++

عکس

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:39توسط asma-jan | |

گم گشته ام ، ندیده ای مــــرا؟

چند روز پیش از خونه زدم بیرون ...

رفتم ... واسه دلــــم... دل نداشته امـــ....

گم شدم ...تو شلوغی و غم غربت آدمای تنهـــای بی خیال ...

حالا اگه پیدام کردی لطفاْ منو پیش خودت نگهـــدار ....

حوصله خودمـــو ندارم.......

 

مــــال تو .... همش ....

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:37توسط asma-jan | |

به بعضیا باید گفت دم از مردونگى نزن …
سنگینه ، سُرفت مى گیره !

 

 +به بعضیا باید بگی :
عزیزم حتی اگه “خدا” خودش بیاد پایین واسه تضمینت یا شیطانو بفرسته واسه به گردن گرفتن تقصیرت ، دیگه فایده نداره !
“خراب شد تصویرت”

+بدون مخاطب خاص

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:36توسط asma-jan | |

خدایا شاهد تنهایی ام باش
بین غم ها تنها ناجی ام باش
پرپروازمن دریست بسته 
تو بگشا در آزادی ام باش
اسیر موج های تند خشمـــــــم
تو آرام دل دریــای ام باش
دل خستــــه خریداری ندارد
تو خواهان صفای ذاتی ام باش


 در این آشفـــته بازار محبّــت     
    تو تنها شـــــــاهد ارزانی ام باش     

 

     

+خدایاااااا خیلی دلم گرفته!!  

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:33توسط asma-jan | |




گفتم بیا . . .


گفت پاهایم یخ زده !


و من به پایش سوختم!

گرم شد . . .


رفت به سوی دیگری...

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:23توسط asma-jan | |



ﭼﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ


   ﻧﺎﺯ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸﻴﻢ...


   ﺁﻩ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸﻴﻢ...


  ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸیﻢ...


 ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺭﺍﻣﻴﮑﺸیﻢ...


   ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸیﻢ...


  ﻭﻟﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺁﻧﻘﺪﺭ


  ﻧﻘﺎﺵ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﻢ


  ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺸﻴﻢ

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:23توسط asma-jan | |

گفته باشم ؟!

 

من درد میکشم . . .

 

تو  اما . . .

 

چشمهایت را ببند !

 

سخت است بدانم میبینی وبی خیالی . . .

 

++++

 
تنهایی ام را تَرجيـــح ميدهـَــم ؛ به تـَن هايـــے كِه روحِشــان بادیگریست


+++

من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم

 

گر نیایی به خدا بی تو میمیرم چه کنم

 

 در هوای غم عشق تو زخود بی خبرم

 

که به عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:8توسط asma-jan | |

ای که تو هستی تمام هستی ام
مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟
نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را
در هوای بی تو بودن صرف کنم!
مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،
فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،
تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....
مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟
آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،

هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:41توسط asma-jan | |

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:38توسط asma-jan | |

 
 
 
کاش ما ادم ها مثل تام و جری بودیم که هر وقت قهر می کردیم زود اشتی می کردیم
و دوباره جنگ و دعوابود مثل تام و جری

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:27توسط asma-jan | |

يه روز يه دختر با حجاب ميره دانشگاه ،‌ يكي از دوستاي بي حجابش ميخواد مسخره اش كنه ميگه : جديدا ديونه ها خودشون رو جلد مي كنن همه بهش ميخندن بعد دختر باحجاب در جوابش ميگه : تا حالا ديدي رو پيكان 48 چادر بكشن؟!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:24توسط asma-jan | |

__________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ 
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤ مهربون همیشگی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ 
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤
_______________________¤¤

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:18توسط asma-jan | |

وقـتـی دلـت گـرفـتـه



وقـتـی غـمـگـیـنـی



وقـتـی از زنـدگـی سـیـری



" حـواسـتـو خـیـلـی جـمـع کـن "



چــون طــعــمــه خــوبــی هــســتــی ..

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:13توسط asma-jan | |

"هوایت" 

چه دستان سنگینی دارد

امروز که به سرم زد فهمیدم

 

 

 

خدایا …
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !

 

 

هر آهنگی که گوش میدهم

به هر زبانی که باشد....

بغضم را میشکند...

نمیدانم.........

بغضم به چند زبان دنیا مسلط است...

 

 

 

خدایا

می توانم چند لحظه با تو خلوت کنم؟؟؟

قول می دهم بیشتر از چند لحظه وقتت را نگیرم گوشت را جلو بیاور....

 بیا نزدیک تر...

من خسته ام...

 میشنوی؟؟؟

 

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:32توسط asma-jan | |



بــچه بـــودیم از آســـمان بــاران مـــی آمـــــــــد


بـــزرگ شـــده ایـــم از چـــشمهایمــان مــی آیــــــــد!

بــــچه بـــودیم دل درد هــا را بــه هـــزار نــاله مــی گــفتیم هـــمه مــی فـهمــیدند

بــــزرگ شــده ایـــم درد دل را بــه صــــد زبــان بــه کــسی مــی گـــوییم ...

هــیچ کــس نــمی فهمـــد....

بـــچه بــــودیـم بــستنی مــان را گــاز مــی زدند قـــیامت بــه پــا مــی کردیـــم!

چــه بــــیهــوده بـــزرگ شــــدیم...

 

روحـــمان را گــاز مـــیزنـنـد ، مــی خــندیم

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1398برچسب:,ساعت16:16توسط asma-jan | |



پسر : یه چیزی بگم ؟

دختر : آره بگو عزیزم

پسر : تو قشنگترین لبخند رو داری که من تو عمرم دیدم !

دختر : منم یه چیزی بگم ؟

پسر : بله بگو عزیزم

دختر : اون لبخند فقط به خاطر وجود تو

وجود داره . . .دوستت دارم و دوستت خواهم داشت

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:12توسط asma-jan | |

سلام.خوش آمدید

عاشقی چیزی برای هدیه نیست

طرح دریاوغروب وگریه نیست

عاشقی یک کلبه ویرانه نیست

صحبت از شمع وگل وپروانه نیست

عاشقی تنهایک تب است بی مردن

درسکوت یک شب است

سالهاازخودم پرسیدم کیستم

آتش شورم شرارم چیستم

دیدمش امروزودانستم اکنون

اوبه جز من ومن به جز او نیستم

 

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1398برچسب:,ساعت9:52توسط asma-jan | |


ما به هم نمی رسیم

 

 

امّا

 

 

بهترین غریبه ات می مانم

 

که تو را همیشه دوست خواهد داشت . . . :)

 

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:45توسط asma-jan | |

خــــدایـــا...



هیچ کـــســو.....


بــه کـسـی کـه قــسـمـتش نیـسـت ...


عـادت نــده...


تـو خــدایی....
 

نـمـیدونـی دل بـشــکـنـه
 
 
چــقدر درد داره ...

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:43توسط asma-jan | |


حرفهایی هستند که

 

اگر نگویی میمیری

 

اگر بگویی میمیرند...!

 

تا ابد در دلت می مانند

 

و با تو زندگی میکنند

بی آنکه گفته شوند...!

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:42توسط asma-jan | |


 

حالا دیگر نه زندگانی می کنم و نه خواب هستم .

 

 

نه از چیزی خوشم می آید و نه بدم می آید.

 

 

من با مرگ آشنا و مانوس شده ام .

 

 

دیگر به مرده ها حسرت نمی ورزم .

منهم از از دنیای آنها بشمار می آیم منهم با آنها هستم .

آرزوی خیلی ها بودم ...

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:40توسط asma-jan | |

شاید با هم بودن سخت تکرار شود…

 

اما به یاد هم بودن را هر لحظه..

میتوان تکرار کرد…

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:40توسط asma-jan | |

2_462_.jpg

בلمـ میخواهـב کسے باشـב

«خوب» باشـב

«مهرباטּ » باشـב

« بس» باشـב

همه ے ایـטּ بودטּ هایش فقط براے مـــטּ باشـב

فقط براے مـــטּ ..

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:38توسط asma-jan | |

یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز ،
برای اولین بار ،
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...


+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت10:30توسط asma-jan | |

 نقش یک درخت خشک را

در زندگی بازی میکنم 

نمیدانم که باید چشم انتظار بهار باشم 

یا هیزم شکن پیر ......!!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت10:29توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 و من اینجا هر روز برای تو می نویسم بی آنکه بدانی

درست شبیه پسرکی نابینا که هر شب برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:41توسط asma-jan | |


 

آب از سرم گذشته است

فریاد میزنم دوستت دارم و توآرام و خونسرد به ترکیدن حباب ها میخندی...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:39توسط asma-jan | |


 

کلافه ام،همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟

 

 

گرسنه و آزاد...

یا سیر و اسیر...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:35توسط asma-jan | |

خورشید نسخه بدل چشمان توست...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:34توسط asma-jan | |


دختر و تو، "شرمنده ساعت چندِ" اول

 

 

ساعت حدودأ چار با لبخندِ اول

 

 

آدرس، شماره، قاصدک، یک تکه کاغذ

 

 

چشمک، همان کاری ترین ترفندِ اول...

 

 

مادر، پدر، بی دردسر، یک زوج خوشبخت

 

 

فعلأ مبارک باشد این پیوندِ اول

 

 

دکتر: ببین خانم، تمام مشکل آقاست

 

 

باید بمانی در کف فرزندِ اول

 

 

از کار بر می گردی و یک کفش مشکوک

 

 

آقای خوشتیپی و سانسور...گندِ اول!

 

 

اجسادشان را می بری تا خارج از شهر

 

 

اما پلیس و میله های بندِ اول

 

 

آقای قاضی حقشان این بود -ساکت

 

 

حکم تو اعدام است تا مانندِ اول

 

 

ساعت حدودأ چار باشد پای یک دار

 

 

لعنت به این"شرمنده ساعت چندِ اول"

 

 

شعر از:عظیم زارع

 

پ.ن:طبق ماده 630 قانون مجازات اسلامی،قتل همسر در حین "سانسورِ شعر بالا" مجاز و بدون مجازات می باشد

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:32توسط asma-jan | |

تو باشي ...
و كوچه اي بي انتها
دنيا را مي خواهم چه كار !؟

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:30توسط asma-jan | |

چه مسخره است سوال امتحانی که می گوید جاى خالی را پر کنید
من اگر بلد بودم که جای خالی تو را پر میکردم

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:27توسط asma-jan | |

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:19توسط asma-jan | |

مادر می‌گوید:
باید کمی به خودت برسی!
اما چگونه،
وقتی از هر طرف می‌روم، به تو می‌رسم؟!

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:9توسط asma-jan | |

http://xm.netne.net/images/faa8040da20e.jpg

 


سیب سرخی را به من بخشید و رفت


 
 
عاقبت بر عشق من خندید ورفت


 
 
چشم از من کند و دل از من برید


 
 
حال بیمار مرا فهمید و رفت


 
 
اشک در چشمان سردم حلقه زد


 
 
بی مروت گریه ام را دید و رفت


 
 
با غم هجرش مدارا میکنم


گر چه بر زخمم نمک پاشید رفت

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:4توسط asma-jan | |

کاش می شد



روبروی پنچره ای نیمه باز



که نسیمی خنک هدیه می دهد



گذشته را دفن کرد



لحظاتی را شاد شد



آرام نشست 



و مرگ را در فنجانی زیبا



سر کشید



 

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:27توسط asma-jan | |

مُهم نیست!



که تـو با مـن چـه میکنـی



بیا ببیــن



"بـَرای تـو"



من با خـودم چـه میکنـم!


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:26توسط asma-jan | |

صبر كن سهراب!!!


قایقت جا دارد؟


راستش چندیست كه من از همه اهل


زمین دلگیرم،


به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته


چه فرقی دارد؟؟؟


تو هر جور دلت خواست بیا


چینی نازك تنهایی من


سالهاست سنگ شده است....


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:25توسط asma-jan | |

ببیـــــــن


من هم


مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها


از تو یـــــادگاری دارم


ولــــی


یــــادگـــاری من


با بقیه فــــرق دارد


یــــــادگــــــاری مــــن


از تو


ســــینه ای پر از درد اســـــت ...


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:21توسط asma-jan | |

 تا امروز از تو نوشتم .


 امشب از عشقت انصراف میدهم !


 سخت است دوست داشتن تو


 خسته ام !!!


 می خواهم کمی استراحت کنم


شاید فردا دوباره عاشقت شدم .


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:20توسط asma-jan | |

تــآ عـآشِقِت بـآشَـטּ...!!!بــآیَـב פֿـیـآنَت ڪُنے...!!!


تـآ בیوونَت بـآشَـטּ...!!!بــآیَـב בروغ بِگے...!!!


تـآ هَمیشــﮧ تـو فِکرِت بـآشَـטּ...!!! بــآیَـב هـِے رَنگ عَوَض ڪُنے...!!!


تـآ בوسِت בآشتــﮧ بــآشَـטּ...!!!اگـﮧ سـآבه اے...!!! 


اگـﮧ بـآوَفـآیــے...!!!


اگـﮧ یـﮧ رنگے...!!!


هَمیشــﮧ تَنهــآیے...!!!...


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:16توسط asma-jan | |


دلم لکــــ زده
بــــــرای یکــ عاشقــــانه ی آرام
که مـــــــــــرا
بنشـــانی بر روی پاهایتـــــــ

بگــذاری گله کنــــــــم

از همـه این کابــوس هـــــایی

که چشـــم تـــــــو را دور دیده اند

دلتنگـی را بهـــــانــه می کنــــم

ســرم را پنهـــــــان کنــــــم

در گـودی گلویتــــــــ

تمـــــام ریه ام را پـــــر کنــــــــم

از عطر مردانــــــــه اتـــــ...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:12توسط asma-jan | |

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد