Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:12توسط asma-jan | |


+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:12توسط asma-jan | |

خدایا.....؟بودن من کنار او مگرچقدراز جهانت رامیگرفت....

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:7توسط asma-jan | |

    تو همیشه با من در رویایی

                          خواب خوش می بینم در کابوس بیداری

جالب است در خواب

از تو اصرار است و از من انکار

شاید به تلافی بیداری

تو را می دهم من آزار

                  کاش در خواب هم

                  بود نشانه وصال

                  این همه دوری بس نیست ؟

                  درخواب شود ... دوری ... خیال

آخرین تکه غرور را

من نمی شکنم در خواب

این عشق باید

تا ابد بماند ناب

                              یک قصه شاید شد

                              یا بیتی از غزل من

                              روزگاری تو بخوانی

                              بر روی سنگ قبر من

آن زمان شاید تو

موی سفیدی داشتی

در قلب و جان خود

دیگری را دوست داشتی

                                    اما تو می فهمی

                                    آنچه من گفتم وخواندی

                                    آه می کشی و می روی

                                    من می مانم و باز ... تنهایی

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:5توسط asma-jan | |

وقت رفتن شد

رفتن از خاطر تو

رفتن از یاد تو

گرچه یادت

خاطرت

بامن است تاابد

این منم که کوچ خواهم کرد از ذهن تو

ذهن من که هر لحظه نام تو را می گوید

لب من گرچه خاموش است ولی

یاد تو را بر لب تاقچه دلم می گذارم

این رفتن کاش

آبی پشت سرم می ریختی

این همه غریب و تنها نبودم

از من هیچ ، عشق را می پذیرفتی

 

وقت رفتن از تو

یک چمدان آه دارم

افسوسهای پیچیده در چمدانم

یک بغل خاطره حسرت دارم

تصویر آخرین خنده ات را دور قاب قلبم می پیچم

آخرین صدایت را در گوش جانم می شنوم

این همه در من و من بی تو انگار خالی ام

آن قصه های آینده با تو بودن بود و من هنوز دختر خیالی ام

 

این سفر از چشمانت پیداست که بازگشتی ندارد

می روم اما روزی از کنارت خواهم گذشت

از گریه هایم برایت

قطره ای سوغاتی خواهم  آورد

قطره گرچه روی تو

مثل شبنم خواهد افتاد

اما تن تو را لمس کند دریای من خواهد شد

 

وقت رفتن آمد

ای خدا زیر نگاه تو از خانه اش گذشتم

آبی پشت سرم نریخت

من از عشق او بخاطرش گذشتم

کاش این آخرین لحظه

تا ابد باقی بود

یا این رفتن ها کاش

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:3توسط asma-jan | |

دوباره تو را دیدم ؛ دوباره عاشق شدم ؛ دوباره غزل عشق گفتم ؛ دوباره دلم شکست...

من و یک خیال با تو بودن

رویای بوسه های عاشقانه

آغوش گرم یاد تو با من

یه قصه خیالی کودکانه

 

من و تو روی شاخه درخت

تاب خورده نسیم گیسوی تو

دست تو روی شانه من

شاخه شکسته از دوری تو

 

من و تو درآن دشت سبز

دویدن میان گلهای رنگی  

چیدن یک دسته گل عشق

تقدیم به بهانه زندگی

 

هیچ ؛ هیچ ؛ هیچ

این شمارش لحظه های من

باز هم هوای تو در سر من

باز هم قصه غصه های من

 

گفتم میروی ؛ میرود یاد تو

عشق میرود از من و نام تو

عاشقانه ها سرودن کافی است

وقتی که نیستی و نباشد آرام تو

 

ای که غزلهای عشق برای تو بود

ای که شعر زندگی برای تو بود

بگذر از کوی خسته دل من

دل شکسته ام از برای تو بود

 

روزی  همه هستی من ؛ تو بودی

همه قصه شبانه ام ؛ تو بودی

خواستم بگویم ... نگفتم اما

همین نگفتن بهانه ام ؛ تو بودی

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:1توسط asma-jan | |

دوستانه

پاييز از زمستون غمگين تره چون بهار و نديده، ولي من از پاييز غمگين ترم ، چون خيلي وقته تو رو نديدم


ای کاش میدانستم پس از مرگم اولین قطره ی اشک را چه کسی برایم میریزد و آخرین کسی که منو فراموش میکند کیست؟

سرنوشت سه دفعه بهت دروغ ميگه؟ اولين بار وقتي به دنيات مياره دومين بار وقتي عاشقت ميكنه سومين بار هم زندگي رو ازت ميگيره تا بفهمي همش خواب بود و بس

 

خیلی سخته که ببینی یه آهو اسیر پنجه های یه شیر شده!!! ولی تلخ تر از اون اینه که ببینی یه شیر اسیر چشمهای یه آهو شد

مي دوني چرا من هيچوقت صدقه نمي دم؟؟؟
چون نمي خوام تو از من دور بشي.. آخه ميگن صدقه بلا رو از آدم دور مي کنه

دوست دارم يه سنگ بردارم و روي اون بنويسم: دلم برات تنگ شده و اونو محکم بکوبونم توي سرت تا بفهمي که فراموش کردن من چقدر سخت و دردناک

 زندگی بدون عشق مثل شلوار بدون کشه... عشق من کجایی؟ آبروم داره می ره!

هر وقت تنها شدی ستاره ها را بشمار اگه کم اومد .قطر های بارانو را بشمار .اگه بند اومد رو رفا قت من حساب کن که نه کم میاره و نه بند میاد

بیــا تا از همــه دنیا رهـا شیـم                    بیا مانند روح آدما شیم بیاتا از میون این همه درد                 یه درمونی واسه دیوونه ها شیم بیــا تا از میون این ضوابط                   یه پارتی ای واسه رابطه ها

بغض بزرگترین نوع اعتراضه.اگه بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه

دستم بوي گل مي داد. مرا به جرم چيدن گل محکوم کردند، اما هيچکس فکر نکرد که من شايد يک گل کاشته باشم.

بد ترین درد این نیست که عشقت بمیره، بد ترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی بد ترین درد این نیست که عشقت ندونه دوستش داری

اگه از تو ننوشتم ، فکر نکن سرم شلوغه توي زندگي يه وقتا ، تنهايي رمز عبوره اگه از چشمات گذشتم ، فکر نکن عاشق نبودم مطمئن باش توي دنيا ، دل به تو سپرده بودم .

عشق گلي است كه اگر آن را به قصد تجزيه و تحليل پرپر كنيد، هرگز قادر نخواهيد بود كه آن را دوباره جمع كنيد

ما آدما هميشه صداهای بلند و می شنويم ، پررنگها رو می بينيم و کارهای سختو دوست داريم ، غافل از اينکه خوبها آسون ميان ، بی رنگ می مونن و بی صدا می رن !


وقتي ازت دورم فكر نكني فراموشت مي كنم نه !!! فقط بهت فرصت ميدم دلت واسم تنگ بشه

داشتم اشکهايم را روي نامه اي عاشقانه با قطره چکان جعل ميکردم خاطرم آمد شايد دلتنگ خنده هايم باشي ببخش اگر اين روزها عشق با گريستن ثابت ميشود
در شگفتم که سلام آغاز هر ديداريست ، ولي در نماز پايان است . 

                                    شايد اين بدين معناست که پايان نماز ، آغاز ديدار است

در قلبت رو واسه هر کسي باز نکن ، اوني که دوست داره کليد داره

میدونی چرا دل به دلت دادم؟؟ به خاطر شباهت زیادت به ماه! با این تفاوت که ماه سه حرفه ولی تو حرف نداری

تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي

deborah.mihanblog.com

 توی دنیا یه قلب است که برای تو می تپه اون هم میدونی چیه ؟ قلب خودته!!!!!!!

می گند غروب جایی است که آسمان زمین را میبوسد امشب برایت غروب می کنم آسمان من کجایی؟؟

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:0توسط asma-jan | |

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:0توسط asma-jan | |

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:59توسط asma-jan | |

عکس عاشقانه قلب

دلم را که مرور میکنم

تمام آن از آن توست

فقط نقطه ای از آن خودم

روی آن نقطه هم

میخ میکوبم

و قاب عکس تو را می آویزم.

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:58توسط asma-jan | |

عکس عاشقانه کودکان (آبجی داداشی)

من هنوز تشنه لحظه بی صدایی ام

که تو را با همه حسم صدا زنم

من به دستان پر از مهر تو عادت دارم

اشک هایم به نگاه پر از مهر تو عادت دارند

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:57توسط asma-jan | |

مارمولک عاشق

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ چهار سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !!! چه اتفاقی افتاده؟ مارمولک ۴ سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!! در یک قسمت تاریک بدون حرکت.
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. تو این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد !!!
مرد شدیدا منقلب شد.
چهار سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی !!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی میتوانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم…..

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:56توسط asma-jan | |

به اندازه ی گریه ی گنجشک دوست دارم! 

شاید این دوست داشتن کم به نظر بیاد اما یه چیزیو میدونی؟

 

گنجشکا زمانی که گریه میکنن میمیرن!


+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:54توسط asma-jan | |

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
 
دخترک خودش رو جمع و جور کرد،
سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید
 
و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
 
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد،
تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه... می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
 
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...
اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره
که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:52توسط asma-jan | |

دوري ما از خدا و حكمتهاي خدا براي ما.....

گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟

گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟

گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟

گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟

گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟

گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.

گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...

 

گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... 


+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:51توسط asma-jan | |

زیر باران قدم زدم

صدای پای من،

با صدای چکه های باران 

یکی می شد . 

من هم با باران یکی شدم.

باریدم. 

باران بارید 

و من با ابر یکی شدم 

گریستم . 

برای خودم .

برای تو .

برای پرنده کوچکی که باران لانه اش را از او گرفت ..

برای مظلومیت همه آنهایی که خیس بودند ...

زیر باران قدم زدم . 

از خود می پرسیدم :

من و باران که با هم رفیقیم ؟!

پس از چه روست که من امشب دلگیرم ؟ 

باران صدای قدم هایم را می شست و می برد . 

و من در صدایی جدید پیچیده شدم 

صدا را نمی شناختم ؟ 

این جا کجاست ؟ 

حتی باران نیز دیگر با من سر رفاقت ندارد . 

به صدای قدم های باران گوش می کنم 

تنها 

از این طریق است که می توانم راه بازگشت را بیایم.

+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:49توسط asma-jan | |