Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

 

 چه کسی میگویدکه گرانی شده است؟

 

دوره ارزانیست ! دل ربودن ارزان ، دل شکستن ارزان ،

 

دشمنی ها ارزان ، چه شرافت ارزان ،

 

آبروقیمت یک تکه نان ! ودروغ از همه چیز ارزانتر ،

 

قیمت عشق چقدرکم شده است ، کمترازآب روان ،

 

وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت

 

هرانسان …..!

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:59توسط asma-jan | |

وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

 

فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

 

یا دیگر دوستت ندارم !

 

نه ….

 

من فقط فهمیدم :

 

وقتی دلت با من نیست ؛

 

بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

 

تنها دلتنگترم میکند … !

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:56توسط asma-jan | |

 کاش می شد روی خط سرنوشت

 

روزهای با تو بودن را نوشت..

 

سرنوشت , ننوشت

 

گر نوشت , بد نوشت

 

اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر

 

نوشت! 

 

باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش

 

شبی سرد

 

میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.

 

و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده

 

کاغذ مینویسد.

 

وباز قصه پر غصه تکرار  ....

 

روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده

 

و شاخ و برگ تماشایی داشتم .

 

عاشق شدم . . . !!!!

 

عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!

 

و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور

 

تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم

،

 

چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن

 

و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده

 

نبودم

 

درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و

 

بس

 

سرنوشتم چه بود ؟

 

حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه

 

ریشه ای

 

نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم

 

بنشیند

 

و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با

 

آهی سرد

 

دوباره پر باز کند و به اوج برود

 

و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه

 

رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد

 

من در آتش میسوختم و او . . .

 

و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر

 

خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه

 

بدانند

 

روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی

 

 

تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:52توسط asma-jan | |

 

 

 

 آدم ها فراموش نمیکنند .........!!!!!

 

فقط دیگر ساکت میشوند .......

 

همین .......!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:51توسط asma-jan | |

 

 

 این روزها حتی اگر خون هم گریه کنی

 

عمق همدردی دیگران با تو

 

یک کلمه است

 

"آخی ........."!!!!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:46توسط asma-jan | |

چقدر سخته تو چشاي کسي که تمام عشقت رو ازت

 

دزديده و به جاش يک زخم هميشه گي ، رو

 

قلبت هديه

 

داده زل بزني به جاي اينکه لبريز کينه و نفرت شي

 

حس کني که هنوز هم دوسش داري

 

چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به ديواري

 

تکيه بدي

 

که يک بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده

 

چقدر سخته تو خيالت ساعت ها با هاش حرف

 

بزني اما

 

وقتي ديديش هيچي جز سلام نتوني بگي

 

چقدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک

 

گونه ها

 

تو خيس کنه اما مجبور بشي بخندي تا نفهمه که

 

هنوز هم دوسش داري

 

چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ ديگري ببيني

 

و هزار

 

بار تو خودت بشکني و اونوقت آروم زير لب

 

 

بگي گل من باغچه نو مبارک

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:44توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 

 

باید بازیگر شوم ،

 

 

 

 

آرامش را بازی کنم …

 

 

 

 

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

 

 

 

 

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

 

 

 

 

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:38توسط asma-jan | |

 

به همون ماه توآسمون قسم دوستت دارم وتا ماه رو میبینم

به انتظارت میشینم

دوستت دارم++++

+++

عکس

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:39توسط asma-jan | |

گم گشته ام ، ندیده ای مــــرا؟

چند روز پیش از خونه زدم بیرون ...

رفتم ... واسه دلــــم... دل نداشته امـــ....

گم شدم ...تو شلوغی و غم غربت آدمای تنهـــای بی خیال ...

حالا اگه پیدام کردی لطفاْ منو پیش خودت نگهـــدار ....

حوصله خودمـــو ندارم.......

 

مــــال تو .... همش ....

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:37توسط asma-jan | |

به بعضیا باید گفت دم از مردونگى نزن …
سنگینه ، سُرفت مى گیره !

 

 +به بعضیا باید بگی :
عزیزم حتی اگه “خدا” خودش بیاد پایین واسه تضمینت یا شیطانو بفرسته واسه به گردن گرفتن تقصیرت ، دیگه فایده نداره !
“خراب شد تصویرت”

+بدون مخاطب خاص

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:36توسط asma-jan | |

خدایا شاهد تنهایی ام باش
بین غم ها تنها ناجی ام باش
پرپروازمن دریست بسته 
تو بگشا در آزادی ام باش
اسیر موج های تند خشمـــــــم
تو آرام دل دریــای ام باش
دل خستــــه خریداری ندارد
تو خواهان صفای ذاتی ام باش


 در این آشفـــته بازار محبّــت     
    تو تنها شـــــــاهد ارزانی ام باش     

 

     

+خدایاااااا خیلی دلم گرفته!!  

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:33توسط asma-jan | |

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم

شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین

تلنگری می شکند

می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم

که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم

فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام

دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد سرنوشت را با ان روزها شیرینم

عجین کرد

بغض کهنه ای گلویم را آزارد

نفرین به بودن وقتی با درد همراست

ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند...

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:32توسط asma-jan | |




گفتم بیا . . .


گفت پاهایم یخ زده !


و من به پایش سوختم!

گرم شد . . .


رفت به سوی دیگری...

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:23توسط asma-jan | |



ﭼﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ


   ﻧﺎﺯ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸﻴﻢ...


   ﺁﻩ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸﻴﻢ...


  ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸیﻢ...


 ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺭﺍﻣﻴﮑﺸیﻢ...


   ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﮑﺸیﻢ...


  ﻭﻟﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺁﻧﻘﺪﺭ


  ﻧﻘﺎﺵ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﻢ


  ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺸﻴﻢ

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:23توسط asma-jan | |

 

این روزهادلم غریبی میکند...

 

دلم،دلی را میخواهد که برایش دل باشد،

 

عشق باشد،مهر باشد...

 

دلم تنها یک دل میخواهد...

 

همین

 

 





دلم به حال پسرک سوخت

 

وقتی گفتم کفش هایم را خوب واکس بزن

 

گفت خاطرت جمع مثل شرنوشتم برایت سیاهش میکنم

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:19توسط asma-jan | |

گفته باشم ؟!

 

من درد میکشم . . .

 

تو  اما . . .

 

چشمهایت را ببند !

 

سخت است بدانم میبینی وبی خیالی . . .

 

++++

 
تنهایی ام را تَرجيـــح ميدهـَــم ؛ به تـَن هايـــے كِه روحِشــان بادیگریست


+++

من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم

 

گر نیایی به خدا بی تو میمیرم چه کنم

 

 در هوای غم عشق تو زخود بی خبرم

 

که به عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:8توسط asma-jan | |

ای که تو هستی تمام هستی ام
مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟
نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را
در هوای بی تو بودن صرف کنم!
مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،
فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،
تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....
مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟
آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،

هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:41توسط asma-jan | |

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:39توسط asma-jan | |

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:38توسط asma-jan | |

 

Love مخفف عبارات

Lake of sorrow (درياچه ي غم)

Ocean of tears (اقيانوس اشك)

Valley of death (دره مرگ)

End of life (آخر زندگي)!

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:32توسط asma-jan | |

 
 
 
کاش ما ادم ها مثل تام و جری بودیم که هر وقت قهر می کردیم زود اشتی می کردیم
و دوباره جنگ و دعوابود مثل تام و جری

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:27توسط asma-jan | |

يه روز يه دختر با حجاب ميره دانشگاه ،‌ يكي از دوستاي بي حجابش ميخواد مسخره اش كنه ميگه : جديدا ديونه ها خودشون رو جلد مي كنن همه بهش ميخندن بعد دختر باحجاب در جوابش ميگه : تا حالا ديدي رو پيكان 48 چادر بكشن؟!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:24توسط asma-jan | |

__________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ 
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤ مهربون همیشگی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ 
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤
_______________________¤¤

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:18توسط asma-jan | |

وقـتـی دلـت گـرفـتـه



وقـتـی غـمـگـیـنـی



وقـتـی از زنـدگـی سـیـری



" حـواسـتـو خـیـلـی جـمـع کـن "



چــون طــعــمــه خــوبــی هــســتــی ..

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:13توسط asma-jan | |

در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن


آیینه با تمام یک رنگیش


دست چپ و راست را


به تو اشتباه نشان می دهد...

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:10توسط asma-jan | |

"هوایت" 

چه دستان سنگینی دارد

امروز که به سرم زد فهمیدم

 

 

 

خدایا …
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !

 

 

هر آهنگی که گوش میدهم

به هر زبانی که باشد....

بغضم را میشکند...

نمیدانم.........

بغضم به چند زبان دنیا مسلط است...

 

 

 

خدایا

می توانم چند لحظه با تو خلوت کنم؟؟؟

قول می دهم بیشتر از چند لحظه وقتت را نگیرم گوشت را جلو بیاور....

 بیا نزدیک تر...

من خسته ام...

 میشنوی؟؟؟

 

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:32توسط asma-jan | |

 

در يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که:

”شجاعت يعني چه؟”

 

محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود :

” شجاعت يعني اين ”
و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود !

اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه‌ی سفيد او نمره 20 دادند...
فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
.
.
.
.


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دکترعلی شریعتي !

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:30توسط asma-jan | |



پسر : یه چیزی بگم ؟

دختر : آره بگو عزیزم

پسر : تو قشنگترین لبخند رو داری که من تو عمرم دیدم !

دختر : منم یه چیزی بگم ؟

پسر : بله بگو عزیزم

دختر : اون لبخند فقط به خاطر وجود تو

وجود داره . . .دوستت دارم و دوستت خواهم داشت

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:12توسط asma-jan | |