Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

خوش به حال آسمون كه

هر وقت دلش بگيره

بي بهونه مي باره ...

به كسي توجه نمي كنه ...

از كسي خجالت نمي كشه...

مي باره و مي باره و...

اينقدر مي باره تا آبي شه...

‌آفتابي شه...!!!

کاش... کاش مي شد مثل آسمون بود...

كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا

بالاخره آفتابي شي...

بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده

+نوشته شده در یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:,ساعت15:43توسط asma-jan | |

 

من زانوهایم را در اغوش کشیدم

 

وقنی تو برای در اغوش کشیدن دیگری زانو زده بودی

 

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:46توسط asma-jan | |

 

پارسال با او زیر باران راه میرفتم

 

امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم

 

شاید باران پارسال اشکهای فرد دیگری بود...

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:44توسط asma-jan | |

زخم هـــــــایم را به خودت نــــگیر انــــــدازه ی این حرفــــها نیستــــــــی   پیش خودت چی فکر کردی

به بعضیــا که خودشونو میگرن باید گفــت چــآه توالــت ماهم گاهی میگیره گفتم در جریان باشیــد

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:43توسط asma-jan | |

خدایا کودکیم را گرفتی جوانی ام را دادی . . . .

عقلم را گرفتی عشق را دادی . . .

عشق را گرفتی و تنهایی را دادی . . .

خنده هایم را گرفتی و غم را دادی . . .

آرزوهایم را گرفتی و حسرت ها را دادای .. . .

خدایا برگرد . . .

من هنوز نفس میکشم . . .یادت رفت نفسم را بگیری . .

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:42توسط asma-jan | |

 

بابا لنگ دراز عزیز!!

تمام دلخوشی من این است که ندانی ودوستت بدارم

وقتی میفهمی و میرانیم......

چیزی درون قلبم فرومیریزد...

چیزی شبیه غرور...

بابا لنگ دراز عزیزم!...لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن وبگزار دوستت بدارم

بعد از تو هیچ کس الفبای روح وخطوط قلبم را نخواهد خواند

نمیگزارم ....نمی خواهم....

بابا لنگ دراز من همین که هستی دوستت دارم...

حتی سایه ات که هرگز به ان نمیرسم....

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:33توسط asma-jan | |

چرا؟؟؟....

 

 

چرا ادما نمیدونن

 

بعضی وقتا خدافظی یعنی:

«نزار برم»

 

 

یعنی برم گردون

 

سفت بغلم کن .....سرمو بچسبون به سینت و بگو:

 

 

خداحافظ و زهر مار...!

 

 

 

بیخو کردی میگی خداحافظ!!...

 

 

 

مگه میزارم بری.....مگه الکیه!!

 

 

 

چرا نمیفهمن نمیخوای بری؟؟!!!

 

چرا میزارن بری؟؟؟!!!.......

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:30توسط asma-jan | |

خبر از من داری؟…

 

خبر از من داری؟…

 

خبر از دلتنگی های من چطور؟

 

و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…

 

خبرش رسیده که مرده اند؟

 

هیچ سراغ دلم را میگیری؟

 

کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟

 

مچاله ام از دلتنگی؟

 

آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

 

وجدانت راحت…

 

خبرهای من به تو نمی رسد…

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:27توسط asma-jan | |

 ش

شب که مــــی خـــواهَم بخــــوابم..

 

بـا خودم اتمـــــــام حُجــَــت مــی کنم...
که دیگــــــر نه اشکــی از چشمـانم فـــرو آیــد...
و نه نگاه هـــــــایم خیس آب شونـــد...
امـّـا صُبــح که بـــلنـــد مــی شوم...
مــی بینم که بالِــشَم خیس خیس است !!!

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:25توسط asma-jan | |

عکس نوشته های طنز و خنده دار ( سری 24)


ادامه مطلب...

+نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت11:22توسط asma-jan | |

 آهــــــــــــــای اونی که من رو نمیخوای

بدون چیزای قیمتی کمتر مشتری پیدا میکنن چون توان خریدشو ندارن

راهت راتو بکش برو
 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت10:3توسط asma-jan | |

 کل دنیا را هم که داشته باشی 

باز هم دلت می خواهد
 
بعضی وقت ها فقط بعضی وقت ها

برای یک لحظه هم که شده
 
همه ی دنیای یک نفر باشی
 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:59توسط asma-jan | |

نیــــــــــــــا بــــــــــــاران

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

من از اهل زمینم خوب میدانم

که گل در عقد زنبور است

ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوســت می دارد...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:59توسط asma-jan | |

حواسم به نبودن هایت هست!

دلتنگی برای تـــــــــــــو ...

حکم نفس کشیدن را دارد !

آن را هم بگیری

می میــــــــــــــــــــرم

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:58توسط asma-jan | |

چای می نوشیدم ... 

یکباره دلتنگت شدم...

بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد

همه با تعجب نگاهم کردند

    لبخند تلخی زدم و گفتم چه " داغ " بود

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:53توسط asma-jan | |

 


می بوسمت بدون سانسور


و می گذارمت تیتر درشت روزنامه ها


آنجا که بی پروا حروفش را چیده اند


و خبرهایش را محافظه کارانه


ﻣﻦ همیشه " زندگی " را آسان گرفته ام و " عشق " را سخت ...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:52توسط asma-jan | |

 


میگویند


سختی ها نمک زندگی است!


چرا کسی نفهمید


نمک برای من که خاطراتم زخمی است


شور نیست


مزه درد میدهد.....
 

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:48توسط asma-jan | |

زندگی رسم قشنگی دارد 

 

در دنیا ان را احساس کردم 

 

اما این را نمی دانم چرا زندگی مرا احساس نمی کند !

 

کاش تو مثل زندگی من نبودی..... کاش

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:46توسط asma-jan | |

نمیخوای مدرک منو بدی گفتم چراولی الان همراهم نیست ازم 

 

شمارموخواست ومنم بهش دادم. چندروزبعداس داده بود که فردا اگه 

 

میتونم بیاددنبالم ومدرکشوبدم.فرداش اومددنبالم وامانتیشودادم وگفت 

 

اگه مشکلی نباشه برسوندم دانشگاه منم قبول کردم وباهاش 

 

رفتم.عصرکه کلاسم تموم شداومده بود جلودرواستاده بود سلام 

 

کردوگفت کارم داره وبرسوندم وتوراه بهم بگه.وقتی داشتیم 

 

برمیگشتیم گفت پریاببخش ولی میخوام یه چیزی بگم امیدوارم 

 

ناراحت نشی.گفت:ازروزاولی که دیدمت عاشقت شدم 

 

وهرروزبدترازدیروزدیوانه واردوستت دارم اگه ناراحت نمیشی باهم 

 

باشیم ؟من نتونستم چیزی بگم واقعا چی شده بود؟خواب بودم یابیدار؟

 

یعنی به عشقم رسیدم/؟نتونستم دیگه جیزی بگم فقط جلودرازش 

 

خداحافظی کردم ووقتی واردخونه شدم مستقیما رفتم تواتاقم تا صبح 

 

بهش فکرکردم صبح اس داده بودامیدوارم ازم ناراحت نشده باشی 

 

ولی 

 

چیکارکنم که عاشقتم؟چندروزبعدبهش جواب دادم وقبول کردیم که 

 

باهم باشیم براهمیشه نه یکی دوروزبلکه همه روزای 

 

عمرمون.هرروزباهم بودنمون قشنگترازدیروش میشد یه سال گذشت 

 

وماباهم نامزدکردیم همه بهمون میگفتن لیلی ومجنون واقعی حتی 

 

استادا عشقمونوتحسین میکردن چه روزایی باهم داشتیم الان که دارم 

 

مینویسم صورتم داره بااشکام شسته 

 

مییشه.هرروزبیشترازدیروزعاشق هم میشدیم من ترم آخرم بود

 

وقراربود22بهمن روزعشق روزدلهای عاشق روزتولدش باهم 

 

عروسیممونوجشن بگیریم.همه چی خیلی خوب داشت پیش

 

میرفت.20روزمونده بودتابهم رسیدن وخیلی خوشحال بودیم.5بهمن 

 

91بودکه اومدخونمون گفت دوستام گفتن آخرین مسافرت 

 

مجردیموباهاشون برم آجازه میدی برم ؟مگه میتونستم بگم نه وقتی

 

جونم براش درمیرفت؟ رفتن شیرازوتوحین مسافرتش روزی

 

10دوازده 

 

بارتلفنی میحرفیدیم .رفت که ای کاش 10سال باهام حرف نمیزدولی 

 

اجازه نمیدادم.روزدهم بهمن بودگفت فردابرمیگردم ومنم ازدلتنگی

 

وخوشحالی دوباره دیدنش روجام بندنبودم دربرابرش یه بچه 2ساله 

 

بودم که نمیتونستم نه بگم بهش.صبح ازخواب بیدارشدم 

 

وکاراموانجام 

 

دادم وخودموحاضرکردم تابیاد.تلفنوبرداشتم وبهش زنگ زدم ولی

 

جواب ندادساعت نزدیکه 5عصربود وهرچی زنگیدم جواب نداددیگه 

 

داشتم ازنگرانی میمردم که خواهرش زنگ زدداشت گریه میکردگفتم 

 

فقط بگوکه مجتبی خوبه.گفت ببخش زن داداش ولی مجتبی دیگه نمیتونه 

 

باتوباشه پسربدقولی نبوده ولی این دفه روحرفش نمونم 

 

دوتومسافرتش عاشق شده ونمیتونه دیگه باهات باشه گفتم ابجی چی 

 

میگی ؟گفت اگه باورت نمیشه بیا فلان بیمارستان هردوتاشونوببین 

 

توراه فقط گریه کردم رسیدم بیمارستان دیدم همه هستن نمیدونستم 

 

چی شده بدورفتم پیش خواهرش گفتم چی شده ؟گفت مجتبی روحلال کن

 

که نمیتونه  دیگه باهات باشه اخه عاشق یکی دیگه شده اسمش 

 

فرشتس البته بهش میگن عزراییل .اینوکه شنیدم ازحال رفتم وقتی 

 

بهوش اومدم همه سیاه پوش بالاسرم بودن وقتی به خودم اومدم 

 

بالاسرمجتبی بودم سفیدپوش آروم خوابیده بودولبخندقشنگش 

 

روهنوزداشت.آره مجتبی پریاکه روزی قرارگذاشت براهمیشه پیشم 

 

بمونه زیرحرفش زدتوراه برگشت نزدیکای همدان تصادف

 

کردندوهر4نفرشون باهم رفتن پیش خدا رفتن خونه ابدیشون.الان 

 

قرارملاقات منومتبی هرروزپنجشنبه توی بهشت محمدیه بایه دسته 

 

گل 

 

سفیدوکلی اشکهای من.ولی من نزدم زیرقولم مجتبی م تاروزی که بلیط 

 

سفرم جوربشه تابیام پیشت فقط جای توتوقلبمه وحلقه عشق 

 

توتودستم.خیلی دوست دارم عشقم.سالگردجداییمون داره میرسه ولی 

 

یه لحظم ازتوفکرم بیرون نیستی.

 

 

 

امیدوارم هیچ عشقی عاقبتش مثل من ومجتبی نشه.

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:32توسط asma-jan | |

مریم هم که معنی این گل دادن ها رو میفعهمید روز به روز عاشق تر میشد.

 

تا این که تصمیم گرفت برای این که به آرش بگوید که او نیز عاشق اوست

 

دوازده شاخه گل(به معنی این که عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده)

 

هدیه بدهد.

 

روزی که میخواست این کار را انجام بدهد احساس دو گانه ای داشت،

 

با خود می اندیشید که آیا چیزی به معنای عشق وجود دارد؟؟

 

آیا می تواند به آرش اطمینان کند؟؟

 

ولی قلبش به او می گفت:که آرش با تمام وجود به او عشق می ورزد.

 

پس نزد آرش رفت و با دستانی لرزان بدون گفتن کلامی دوازده

 

شاخه گل را به آرش داد.

 

آرش بارها و بارها تعداد گل ها را شمرد.یک بار،دوبار،سه بارو...

 

اصلا باورش نمیشد که مریم هم به او علاقه پیدا کرده باشه.

 

آنقدر خوشحال بود که همان موقع به مریم زنگ زد و وقتی مطمئن شد

 

 که واقعا مریم عاشقش شده برای فردا روزی باهاش قرار گذاشت

 

و این آغازی برای دوستی آنان بود.

 

آرش و مریم هر وقت بهم میرسیدند هفت شاخه گل به نشانه عشق بهم میدادند.

 

و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق یکدیگر میشدند.

 

ولی یک روز که با هم قرار گذاشته بودند.

 

مریم هر چه منتظر شد دید آرش نیومد.یک ساعت،دوساعت

 

آخر سر تصمیم گرفت که به گوشی آرش زنگ بزنه.

 

وقتی زنگ زد یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که آرش تصادف شدیدی کرده.

 

مریم تا این حرفو شنید سریع خودش را به بیمارستان رسوند ولـــــــــــــــی

 

دیگه خیلی دیر شده بود.

 

پسر در حالی که 99شاخه گل رز در دست داشت

 

(به معنی عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد)جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

مریم آنقدر شوکه شده بود که همین طور مات زده به گل های در دست آرش

 

نگاه میکرد واشک میریخت.

 

مریم در روز خاک سپاری آرش 365شاخه رز (به معنی این که هر روز سال به تو

 

 می اندیشم و دوستت دارم)

 

روی قبر او گذاشت و رفت ولی هیچ کس نفمید که به کجا رفت

 

 و چرا رفت و دیگه هیچ وقت بر نگشت

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:24توسط asma-jan | |



ادامه مطلب...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:23توسط asma-jan | |

 

 

این داستان واقعیست حتما بخونید جالبه ツ
زن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان یه توله روتوایلر میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن...این روت بزرگ میشه چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده حتی از دست راهزنا....اما پس از گذشت 7 سال این خانم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روتوایلر دیگه کمتر توجه کنن....سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...
تا اینکه یروز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن
اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روتوایلر با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه...و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روتوایلر یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه....همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:22توسط asma-jan | |

رفتار زنان که مردان را اذیت می کند

 

رفتار زنان که مردان را اذیت می کند اما در واقع نعمت هستند!!دکترای رواشناسی و مشاوره می‌گوید : معمولاً مردان از 3 رفتار زنان گله‌مند هستند؛ اما نمی‌دانند که رفتارها نعمتی است از طرف خداوند که باعث منفعت و پیشرفت آنها می‌شود.

 

1-پرحرفی

 

برخی از مردان از پرحرف بودن زنان گله مند هستند. اگر مرد بداند که پرحرفی زنان بسیار مفید است و این رفتار نعمتی از جانب خداوند است که به زنان داده تا بتوانند از این طریق روابطی عاطفی با همسرشان ایجاد کنند. اگر زنان مانند مردان کم حرف باشند، همه دنیا و عالم منزوی می‌شوند و رابطه صمیمی و خوبی وجود ندارد. پرحرفی زنان باعث می‌شود که فرزند آنها تکلم یاد بگیرد. از زمانیکه مادر باردار است تا زمانیکه به دنیا می‌آید با فرزندش حرف می‌زند و در رفتار و تکلم فرزند تاثیر بسزایی دارد.

 

2-خرید کردن و حس تنوع طلبی

 

برخی از مردان زنان را به خریدن اشیاء تزیینی و متنوع و هزینه کردن بی مورد متهم می‌کنند؛ اما نمی‌دانند که اگر این خصوصیات در زنان وجود نداشت، تنوع غذا، جذابیت‌های محیطی که خود یک نعمت محسوب می‌شود، نبود و مردان از آن بی‌بهره بودند.

 

اگر زندگی فقط براساس ذائقه مردان بود، همه افراد مانند انسانهای اولیه در غار زندگی می‌کردند. این رفتار زنان باعث می‌شود تا تنوع در دنیای پیرامون مردان ایجاد شود و از آن لذت ببرند. زمانی‌که مرد توجه‌ای به این زیبایی‌ها و تنوع نکند، به نظرش افراط می‌آید وهمیشه از این بابت شاکی است که زن هزینه بی‌مورد می‌کند و با این کار همسرش مخالف است. زنان باید سلیقه مردان را هم در این مورد به کار گیرند تا احساس نارضایتی نکنند.

 

3- چشم هم چشمی

 

چشم و هم چشمی زنان یکی دیگر از رفتارهایی است که موجب آزار مردان می‌شود؛ اما مردان باید بدانند که اگر این خصوصیات نباشد البته نه در حد افراط، رقابت ایجاد نمی‌شود و هیچ انگیزه و پیشرفتی در زندگی آنها صورت نمی گیرد.

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:13توسط asma-jan | |