Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

نمیخوای مدرک منو بدی گفتم چراولی الان همراهم نیست ازم 

 

شمارموخواست ومنم بهش دادم. چندروزبعداس داده بود که فردا اگه 

 

میتونم بیاددنبالم ومدرکشوبدم.فرداش اومددنبالم وامانتیشودادم وگفت 

 

اگه مشکلی نباشه برسوندم دانشگاه منم قبول کردم وباهاش 

 

رفتم.عصرکه کلاسم تموم شداومده بود جلودرواستاده بود سلام 

 

کردوگفت کارم داره وبرسوندم وتوراه بهم بگه.وقتی داشتیم 

 

برمیگشتیم گفت پریاببخش ولی میخوام یه چیزی بگم امیدوارم 

 

ناراحت نشی.گفت:ازروزاولی که دیدمت عاشقت شدم 

 

وهرروزبدترازدیروزدیوانه واردوستت دارم اگه ناراحت نمیشی باهم 

 

باشیم ؟من نتونستم چیزی بگم واقعا چی شده بود؟خواب بودم یابیدار؟

 

یعنی به عشقم رسیدم/؟نتونستم دیگه جیزی بگم فقط جلودرازش 

 

خداحافظی کردم ووقتی واردخونه شدم مستقیما رفتم تواتاقم تا صبح 

 

بهش فکرکردم صبح اس داده بودامیدوارم ازم ناراحت نشده باشی 

 

ولی 

 

چیکارکنم که عاشقتم؟چندروزبعدبهش جواب دادم وقبول کردیم که 

 

باهم باشیم براهمیشه نه یکی دوروزبلکه همه روزای 

 

عمرمون.هرروزباهم بودنمون قشنگترازدیروش میشد یه سال گذشت 

 

وماباهم نامزدکردیم همه بهمون میگفتن لیلی ومجنون واقعی حتی 

 

استادا عشقمونوتحسین میکردن چه روزایی باهم داشتیم الان که دارم 

 

مینویسم صورتم داره بااشکام شسته 

 

مییشه.هرروزبیشترازدیروزعاشق هم میشدیم من ترم آخرم بود

 

وقراربود22بهمن روزعشق روزدلهای عاشق روزتولدش باهم 

 

عروسیممونوجشن بگیریم.همه چی خیلی خوب داشت پیش

 

میرفت.20روزمونده بودتابهم رسیدن وخیلی خوشحال بودیم.5بهمن 

 

91بودکه اومدخونمون گفت دوستام گفتن آخرین مسافرت 

 

مجردیموباهاشون برم آجازه میدی برم ؟مگه میتونستم بگم نه وقتی

 

جونم براش درمیرفت؟ رفتن شیرازوتوحین مسافرتش روزی

 

10دوازده 

 

بارتلفنی میحرفیدیم .رفت که ای کاش 10سال باهام حرف نمیزدولی 

 

اجازه نمیدادم.روزدهم بهمن بودگفت فردابرمیگردم ومنم ازدلتنگی

 

وخوشحالی دوباره دیدنش روجام بندنبودم دربرابرش یه بچه 2ساله 

 

بودم که نمیتونستم نه بگم بهش.صبح ازخواب بیدارشدم 

 

وکاراموانجام 

 

دادم وخودموحاضرکردم تابیاد.تلفنوبرداشتم وبهش زنگ زدم ولی

 

جواب ندادساعت نزدیکه 5عصربود وهرچی زنگیدم جواب نداددیگه 

 

داشتم ازنگرانی میمردم که خواهرش زنگ زدداشت گریه میکردگفتم 

 

فقط بگوکه مجتبی خوبه.گفت ببخش زن داداش ولی مجتبی دیگه نمیتونه 

 

باتوباشه پسربدقولی نبوده ولی این دفه روحرفش نمونم 

 

دوتومسافرتش عاشق شده ونمیتونه دیگه باهات باشه گفتم ابجی چی 

 

میگی ؟گفت اگه باورت نمیشه بیا فلان بیمارستان هردوتاشونوببین 

 

توراه فقط گریه کردم رسیدم بیمارستان دیدم همه هستن نمیدونستم 

 

چی شده بدورفتم پیش خواهرش گفتم چی شده ؟گفت مجتبی روحلال کن

 

که نمیتونه  دیگه باهات باشه اخه عاشق یکی دیگه شده اسمش 

 

فرشتس البته بهش میگن عزراییل .اینوکه شنیدم ازحال رفتم وقتی 

 

بهوش اومدم همه سیاه پوش بالاسرم بودن وقتی به خودم اومدم 

 

بالاسرمجتبی بودم سفیدپوش آروم خوابیده بودولبخندقشنگش 

 

روهنوزداشت.آره مجتبی پریاکه روزی قرارگذاشت براهمیشه پیشم 

 

بمونه زیرحرفش زدتوراه برگشت نزدیکای همدان تصادف

 

کردندوهر4نفرشون باهم رفتن پیش خدا رفتن خونه ابدیشون.الان 

 

قرارملاقات منومتبی هرروزپنجشنبه توی بهشت محمدیه بایه دسته 

 

گل 

 

سفیدوکلی اشکهای من.ولی من نزدم زیرقولم مجتبی م تاروزی که بلیط 

 

سفرم جوربشه تابیام پیشت فقط جای توتوقلبمه وحلقه عشق 

 

توتودستم.خیلی دوست دارم عشقم.سالگردجداییمون داره میرسه ولی 

 

یه لحظم ازتوفکرم بیرون نیستی.

 

 

 

امیدوارم هیچ عشقی عاقبتش مثل من ومجتبی نشه.

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:32توسط asma-jan | |

مریم هم که معنی این گل دادن ها رو میفعهمید روز به روز عاشق تر میشد.

 

تا این که تصمیم گرفت برای این که به آرش بگوید که او نیز عاشق اوست

 

دوازده شاخه گل(به معنی این که عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده)

 

هدیه بدهد.

 

روزی که میخواست این کار را انجام بدهد احساس دو گانه ای داشت،

 

با خود می اندیشید که آیا چیزی به معنای عشق وجود دارد؟؟

 

آیا می تواند به آرش اطمینان کند؟؟

 

ولی قلبش به او می گفت:که آرش با تمام وجود به او عشق می ورزد.

 

پس نزد آرش رفت و با دستانی لرزان بدون گفتن کلامی دوازده

 

شاخه گل را به آرش داد.

 

آرش بارها و بارها تعداد گل ها را شمرد.یک بار،دوبار،سه بارو...

 

اصلا باورش نمیشد که مریم هم به او علاقه پیدا کرده باشه.

 

آنقدر خوشحال بود که همان موقع به مریم زنگ زد و وقتی مطمئن شد

 

 که واقعا مریم عاشقش شده برای فردا روزی باهاش قرار گذاشت

 

و این آغازی برای دوستی آنان بود.

 

آرش و مریم هر وقت بهم میرسیدند هفت شاخه گل به نشانه عشق بهم میدادند.

 

و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق یکدیگر میشدند.

 

ولی یک روز که با هم قرار گذاشته بودند.

 

مریم هر چه منتظر شد دید آرش نیومد.یک ساعت،دوساعت

 

آخر سر تصمیم گرفت که به گوشی آرش زنگ بزنه.

 

وقتی زنگ زد یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که آرش تصادف شدیدی کرده.

 

مریم تا این حرفو شنید سریع خودش را به بیمارستان رسوند ولـــــــــــــــی

 

دیگه خیلی دیر شده بود.

 

پسر در حالی که 99شاخه گل رز در دست داشت

 

(به معنی عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد)جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

مریم آنقدر شوکه شده بود که همین طور مات زده به گل های در دست آرش

 

نگاه میکرد واشک میریخت.

 

مریم در روز خاک سپاری آرش 365شاخه رز (به معنی این که هر روز سال به تو

 

 می اندیشم و دوستت دارم)

 

روی قبر او گذاشت و رفت ولی هیچ کس نفمید که به کجا رفت

 

 و چرا رفت و دیگه هیچ وقت بر نگشت

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:24توسط asma-jan | |

 

 

این داستان واقعیست حتما بخونید جالبه ツ
زن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان یه توله روتوایلر میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن...این روت بزرگ میشه چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده حتی از دست راهزنا....اما پس از گذشت 7 سال این خانم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روتوایلر دیگه کمتر توجه کنن....سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...
تا اینکه یروز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن
اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روتوایلر با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه...و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روتوایلر یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه....همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:22توسط asma-jan | |

رفتار زنان که مردان را اذیت می کند

 

رفتار زنان که مردان را اذیت می کند اما در واقع نعمت هستند!!دکترای رواشناسی و مشاوره می‌گوید : معمولاً مردان از 3 رفتار زنان گله‌مند هستند؛ اما نمی‌دانند که رفتارها نعمتی است از طرف خداوند که باعث منفعت و پیشرفت آنها می‌شود.

 

1-پرحرفی

 

برخی از مردان از پرحرف بودن زنان گله مند هستند. اگر مرد بداند که پرحرفی زنان بسیار مفید است و این رفتار نعمتی از جانب خداوند است که به زنان داده تا بتوانند از این طریق روابطی عاطفی با همسرشان ایجاد کنند. اگر زنان مانند مردان کم حرف باشند، همه دنیا و عالم منزوی می‌شوند و رابطه صمیمی و خوبی وجود ندارد. پرحرفی زنان باعث می‌شود که فرزند آنها تکلم یاد بگیرد. از زمانیکه مادر باردار است تا زمانیکه به دنیا می‌آید با فرزندش حرف می‌زند و در رفتار و تکلم فرزند تاثیر بسزایی دارد.

 

2-خرید کردن و حس تنوع طلبی

 

برخی از مردان زنان را به خریدن اشیاء تزیینی و متنوع و هزینه کردن بی مورد متهم می‌کنند؛ اما نمی‌دانند که اگر این خصوصیات در زنان وجود نداشت، تنوع غذا، جذابیت‌های محیطی که خود یک نعمت محسوب می‌شود، نبود و مردان از آن بی‌بهره بودند.

 

اگر زندگی فقط براساس ذائقه مردان بود، همه افراد مانند انسانهای اولیه در غار زندگی می‌کردند. این رفتار زنان باعث می‌شود تا تنوع در دنیای پیرامون مردان ایجاد شود و از آن لذت ببرند. زمانی‌که مرد توجه‌ای به این زیبایی‌ها و تنوع نکند، به نظرش افراط می‌آید وهمیشه از این بابت شاکی است که زن هزینه بی‌مورد می‌کند و با این کار همسرش مخالف است. زنان باید سلیقه مردان را هم در این مورد به کار گیرند تا احساس نارضایتی نکنند.

 

3- چشم هم چشمی

 

چشم و هم چشمی زنان یکی دیگر از رفتارهایی است که موجب آزار مردان می‌شود؛ اما مردان باید بدانند که اگر این خصوصیات نباشد البته نه در حد افراط، رقابت ایجاد نمی‌شود و هیچ انگیزه و پیشرفتی در زندگی آنها صورت نمی گیرد.

+نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:,ساعت9:13توسط asma-jan | |

همیشه ساده بودم...

ساده سلام کردم...

ساده دل دادم...

ساده محبت کردم...

ساده باور کردم...

ساده چشم گفتم...

ساده وابسته شدم...

اما سخت دلم را شکستند....!

خیلی سخت...!

کاش انقدر ساده نبودم...!

+نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392برچسب:,ساعت14:17توسط asma-jan | |

 

میخوای یواشکی یببوسمت

 

اون وقت بگم

 

من نبودم لبم بود تقصیر این دلم بود

+نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت15:0توسط asma-jan | |

مرد گرجستانی برای نزدیک تر بودن بیشتر به خدا در بالای صخره ای چهل متری و در منطقه ای متروکه در میان جنگل به زندگی خود ادامه می دهد.

این مرد تنها دو روز در ماه را آنهم برای خرید مایحتاج زندگی از نردبانی بر روی این صخره پایین می آید و به شهری در نزدیکی این محل می رود.

 

ارتباط با خدا , گرجستان , اخبار گوناگون

 

ارتباط با خدا , گرجستان , اخبار گوناگون

 

ارتباط با خدا , گرجستان , اخبار گوناگون

 

ارتباط با خدا , گرجستان , اخبار گوناگون

 

+نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت15:57توسط asma-jan | |

دختری به کورش کبیر گفت: من عاشق شما هستم...کورش به او گفت:لیاقت تو برادر من است

که از من زیبا تر است و پشت سرت ایستاده است...دختر برگشت و کسی‌ را پشت سر خود ندید

کورش به او گفت اگر عاشق بودی، پشت سرت را نگاه نمی‌‌کردی...!!!.

+نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1398برچسب:,ساعت15:9توسط asma-jan | |

 

میدونم  دوستم نداره....

میدونم بامن نمیمونه ...

میدونم قلب اون یه جای دیگست و واسه اون میزنه!!

اینارومیدونم ....ولی بازمیخوام شاهد خوشبختیش باشم ...کنارش باشم .

.هرچندمیدونم مال من نیست ...حتی دیدنش ازدوردست هاهم برام لذت بخشه..!

نمیدونم میدونست دوستش دارم یانه!!!کاش دوستم داشت ؟!

من که اونو صادقانه دوست داشتم...!؟

میخوام که عشقم پیش کسی باشه که دوسش داره و خوشحاله ..

.من هم به خوشحالیش  راضیم ...

قلب پاره پاره من مهم نیست...

مهم عشق منه..!

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت14:38توسط asma-jan | |

سلام...اره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم

اره من قولی بهت دادم که تا تهش بمونم

تو ولی این روزا سرد شده نگاهت

راه زنا زدن به راهت؟اما من چی؟

من فقط یکم شکستم...

خوب به من نگاه کن میبینی؟

من هنوز همون دیووونه هستممممم....

 

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1398برچسب:,ساعت16:50توسط asma-jan | |

عشق هایت را مثل
کانال تلویزیون عوض می کنی
و افتخار می کنی،
که عشق برایت این چنین است !
و من می خندم
به برنامه هایی که هیچکدام ،
ارزش دیدن ندارند . . .

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1392برچسب:,ساعت16:14توسط asma-jan | |

جــآے خالیَتـــــــــــــ آنقــــَدر بُــــزُرگـــــــ شُـــده
که حَـتـــــے مــــے شَـــــــــوَد دَر آنـــ ــــ
زِندِگـــــــــے کَرد…

مـی آیــم
دردهـایـم را روی ایــن صفحـ ه ی مجـازی مینـویســم
ولی هیچـوقتـــ هیچ کس نفهمید
مـن اینهـا را واقعـی "درد" میکشــم ..

دلتنگیم را دوستـــــــــــ

دارم

یادگــــــارِ

کســــــــی اســـــت

که

دوســــــــــــــــــــــــــــتـش داشتم

امّــــــا

کنارم نیــــــــست

ميدوني اوج تنهايي کجاست؟

اينکه ليست مخاطباي گوشيتو هي نگاه کني،

و کسيو واسه دردول پيدا نکني...

 

 

بی شک " آغوش تو " هشتمین عجایب دنیاست...

واردش که میشوی زمان بی معنامیشود...

هیچ بُعدی ندارد !!

بی آنکه نفس بکشی روحت تازه میشود !!

تمام ثروت دنیا را به یک وجبش نخواهم بخشید... ♥

 
 
 
 

خودآ جونی

 

میشه خیلی ناگهانی و ناغافل

 

به دلش بندازی که بی نهایت دلم برایش تنگ شده است ؟

 

این روزها خیلی می خواهمش ... 

 

 

 

پس با تمام وجودم عشقت را فريــــــــاد ميزنم تا همه دنيا بدانند دوستت دارم

+نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت16:30توسط asma-jan | |

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداحـــــــــافـــــظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1398برچسب:,ساعت12:15توسط asma-jan | |

قیافه پسرا وقتی دارم از جلوی دخترا رد میشن!!!!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت11:48توسط asma-jan | |

سخت بود..


فراموش کردن کسی که

 

همه چیز  و همه کس را

با او

فراموش می کردم . . .

tb7g1taqrdt05gpazhlt.gif


 

+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت14:13توسط asma-jan | |

خاطراتم

 

 

 

 

شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم

 

و تو...

 

آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......

+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت14:12توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 

 

من به قلبم افتخار می کنم

 

با آن بازی شد !

 

زخمی شد !

  

به آن خیانت شد !

 

سوخت و شکست !



اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !

+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت13:58توسط asma-jan | |

هیچوقت فکرنمیکردم که بودنم به بودن یکی اینقد وابسته باشه

 

که وقتی هست خنده رولبام باشه

 

و

 

وقتی نیست

 

اشک رو چشمام

 

کاش میدونستی بی تو چه زجری میکشم

 

ای کاش همه اینا فقط یه خواب بود

 

که وقتی بیدارمیشدم

 

میدیدم که ترکم نکردی

 

میدیدم واسه همیشه مال منی

 

ولی مجبوم فقط بایادت و خاطراتمون به اجبار نفس بکشم

 

ولی عشقم

 

من هیچوقت ناامید نمیشم

 

همیشه چشم به راه برگشتت میمونم

 

نمیدونم شاید یه روز از رفتنت پشیمون شدی!

 

پشیمون شدی و برگشتی پیشم

 

ولی میدونی از چی میترسم؟

 

اینکه یروزی بیایی که من دیگه نباشم

از این دنیای بی وفا رفته باشم!!!!!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت13:35توسط asma-jan | |

اجـــــــازه خدا؟؟

 

می شه من ورقـــــــه مو بدم؟

می دونم وقت امتــــــــــــ حان تموم نشده
ولی من دیگـــه خسته شدم!!

خدایا


می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ....


+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت11:47توسط asma-jan | |

شايد تنها کسی نيستم كه دوستت دارم
اما .... 
"كسی هستم كه تنها تورو دوست دارم" 
.
.
.
.
.
و این
تنها تفاوتِ من با آدمای دور و بَرِته !

و تو نمیتونی بفهمی که چی میگم . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت11:44توسط asma-jan | |

 

میگویندساده ام

می گویندتومرابایک نگاه

بایک لبخند

به بازی میگیری

میگویندترفندهایت شیطنت هایت ودروغهایت را نمیفهمم

می گویند ساده ام

اما من فقط دوستت دارم

همین

ونها این را نمیفهمند

+نوشته شده در چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,ساعت11:35توسط asma-jan | |

گوش کن...صدای نفسهای پاییز میاد

نگرانی هایت را از برگهای درختان آویزان کن...

چند روز دیگر میریزند....دلت پیوسته شاد باد!!

 

❤استاتوس عاشقانه❤ / http://shabkok.lxb.ir

+نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:,ساعت14:49توسط asma-jan | |

بـــــــــــــر ­ و!!!!
ترس از هیچ چیز ندارم
وقتی یقین دارم بیشتر از من
کسی دوستت نخـــــــواهد داشت
بیشتر از من کسی طاقت کم محلی هایت را ندارد
بــــــــــــرو ­ !!!!
ترس برای چه؟؟
وقتی می دانم یکــ روز تُف می اندازی به روی تمام آن هایی که
به خاطرشــــان من را از دست دادی...

 

+نوشته شده در شنبه 6 مهر 1392برچسب:,ساعت14:37توسط asma-jan | |


 

خـوابــ دیـدمــ کــنــارتـــ جــان دادمــ 


تـعـبـیـرش کـردنــ کــه:


 تــا ابــد پـیـشـم مـیمـانـیـــ 


نــمـیــدانـسـتـم خـیـالـتــ را مـیـگویـنـد؛


نــه خـودتـــ را  !! ...

+نوشته شده در شنبه 6 مهر 1392برچسب:,ساعت14:16توسط asma-jan | |

تقصیره ما نیسـت!
مقصر شما پسـرایید!
که دیگه دخترای ساده رو نمیپسندید
همین شما که دم میزنید که دختر خوب وجود نداره

خودتون تو خیابون که عملی میبینید دلتون غش میره میگید جــــون چه دافــــی !
تقصیر خودتونه لـیاقت ندارید
همـــین شمـــا هستید که یه دختر ساده میبینید بهش میگید
اومل !!
تقصیر مــــا نیســــت
تو هنوز رشد نکـــــردی ...
دخـتر پــاک و سـاده زیـــــاد هــس
تـو چشمات کور شده !

 

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 6 مهر 1392برچسب:,ساعت13:28توسط asma-jan | |

در همین حوالی کسانی زندگی می کنند که تا دیروز می گفتند:

"بدون تو حتی نفس هم نمی توانم بکشم"

ولی امروز...

در آغوش دیگری نفس نفس می زنند

 

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت15:48توسط asma-jan | |

ان لحظه که دلتنگ یارم می شوم

  خود به خود هوس باران را میکنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

  هوس یک کوچه تنها را میکنم.

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران

 بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از

قطره های باران….

 خیس تر از آسمان و درختان.

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد

 باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت15:46توسط asma-jan | |

؟؟؟
یادم باشد به سهراب بگویم
عشق دیگرصدای تپش قلب ها نیست
صدای فاصله ها نیست!!
صدای فنر تخت هاست...

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت15:37توسط asma-jan | |

”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “


چـه جمـلـه ای !


پــــُر از کـلیـشه …


پـــُـر از تـهـوع …


جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :


” ســرد اسـت “…


یـخ نمـی کنـی …


حـس نـمی کنـی …


کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه


چـه سرمایـی را گـذرانـدم …

 

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت8:4توسط asma-jan | |

بعضــــــی چیــــــز هــــــا رو بایـــــد بنویســــــم...

نــــه بـــــــرای اینکـــــــه همـــــه بخـــــونن وبگـــــن عـــــــالیه...

بـــــــرای اینکـــــه خــــــفه نشــــــم

تو احوالپرسی های روزانه
واژه ی"بد نیستم"به معنای "خوب بودن" نیست!حتی به معنای "بد بودن" هم نیست!
یه برزخیه که از "بد بودن" هم بدتره...!

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:7توسط asma-jan | |

 کاش می شد روی خط سرنوشت

 

روزهای با تو بودن را نوشت..

 

سرنوشت , ننوشت

 

گر نوشت , بد نوشت

 

اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر

 

نوشت! 

 

باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش

 

شبی سرد

 

میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.

 

و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده

 

کاغذ مینویسد.

 

وباز قصه پر غصه تکرار  ....

 

روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده

 

و شاخ و برگ تماشایی داشتم .

 

عاشق شدم . . . !!!!

 

عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!

 

و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور

 

تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم

،

 

چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن

 

و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده

 

نبودم

 

درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و

 

بس

 

سرنوشتم چه بود ؟

 

حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه

 

ریشه ای

 

نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم

 

بنشیند

 

و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با

 

آهی سرد

 

دوباره پر باز کند و به اوج برود

 

و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه

 

رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد

 

من در آتش میسوختم و او . . .

 

و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر

 

خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه

 

بدانند

 

روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی

 

 

تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:52توسط asma-jan | |

 

Love مخفف عبارات

Lake of sorrow (درياچه ي غم)

Ocean of tears (اقيانوس اشك)

Valley of death (دره مرگ)

End of life (آخر زندگي)!

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:32توسط asma-jan | |

يه روز يه دختر با حجاب ميره دانشگاه ،‌ يكي از دوستاي بي حجابش ميخواد مسخره اش كنه ميگه : جديدا ديونه ها خودشون رو جلد مي كنن همه بهش ميخندن بعد دختر باحجاب در جوابش ميگه : تا حالا ديدي رو پيكان 48 چادر بكشن؟!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:24توسط asma-jan | |

"هوایت" 

چه دستان سنگینی دارد

امروز که به سرم زد فهمیدم

 

 

 

خدایا …
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !

 

 

هر آهنگی که گوش میدهم

به هر زبانی که باشد....

بغضم را میشکند...

نمیدانم.........

بغضم به چند زبان دنیا مسلط است...

 

 

 

خدایا

می توانم چند لحظه با تو خلوت کنم؟؟؟

قول می دهم بیشتر از چند لحظه وقتت را نگیرم گوشت را جلو بیاور....

 بیا نزدیک تر...

من خسته ام...

 میشنوی؟؟؟

 

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:32توسط asma-jan | |

 

در يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که:

”شجاعت يعني چه؟”

 

محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود :

” شجاعت يعني اين ”
و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود !

اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه‌ی سفيد او نمره 20 دادند...
فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
.
.
.
.


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دکترعلی شریعتي !

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:30توسط asma-jan | |



پسر : یه چیزی بگم ؟

دختر : آره بگو عزیزم

پسر : تو قشنگترین لبخند رو داری که من تو عمرم دیدم !

دختر : منم یه چیزی بگم ؟

پسر : بله بگو عزیزم

دختر : اون لبخند فقط به خاطر وجود تو

وجود داره . . .دوستت دارم و دوستت خواهم داشت

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:12توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 و من اینجا هر روز برای تو می نویسم بی آنکه بدانی

درست شبیه پسرکی نابینا که هر شب برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:41توسط asma-jan | |

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:36توسط asma-jan | |


 

کلافه ام،همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟

 

 

گرسنه و آزاد...

یا سیر و اسیر...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:35توسط asma-jan | |

خورشید نسخه بدل چشمان توست...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:34توسط asma-jan | |


دختر و تو، "شرمنده ساعت چندِ" اول

 

 

ساعت حدودأ چار با لبخندِ اول

 

 

آدرس، شماره، قاصدک، یک تکه کاغذ

 

 

چشمک، همان کاری ترین ترفندِ اول...

 

 

مادر، پدر، بی دردسر، یک زوج خوشبخت

 

 

فعلأ مبارک باشد این پیوندِ اول

 

 

دکتر: ببین خانم، تمام مشکل آقاست

 

 

باید بمانی در کف فرزندِ اول

 

 

از کار بر می گردی و یک کفش مشکوک

 

 

آقای خوشتیپی و سانسور...گندِ اول!

 

 

اجسادشان را می بری تا خارج از شهر

 

 

اما پلیس و میله های بندِ اول

 

 

آقای قاضی حقشان این بود -ساکت

 

 

حکم تو اعدام است تا مانندِ اول

 

 

ساعت حدودأ چار باشد پای یک دار

 

 

لعنت به این"شرمنده ساعت چندِ اول"

 

 

شعر از:عظیم زارع

 

پ.ن:طبق ماده 630 قانون مجازات اسلامی،قتل همسر در حین "سانسورِ شعر بالا" مجاز و بدون مجازات می باشد

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:32توسط asma-jan | |

کاش می شد



روبروی پنچره ای نیمه باز



که نسیمی خنک هدیه می دهد



گذشته را دفن کرد



لحظاتی را شاد شد



آرام نشست 



و مرگ را در فنجانی زیبا



سر کشید



 

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:27توسط asma-jan | |

صبر كن سهراب!!!


قایقت جا دارد؟


راستش چندیست كه من از همه اهل


زمین دلگیرم،


به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته


چه فرقی دارد؟؟؟


تو هر جور دلت خواست بیا


چینی نازك تنهایی من


سالهاست سنگ شده است....


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:25توسط asma-jan | |

تــآ عـآشِقِت بـآشَـטּ...!!!بــآیَـב פֿـیـآنَت ڪُنے...!!!


تـآ בیوونَت بـآشَـטּ...!!!بــآیَـב בروغ بِگے...!!!


تـآ هَمیشــﮧ تـو فِکرِت بـآشَـטּ...!!! بــآیَـב هـِے رَنگ عَوَض ڪُنے...!!!


تـآ בوسِت בآشتــﮧ بــآشَـטּ...!!!اگـﮧ سـآבه اے...!!! 


اگـﮧ بـآوَفـآیــے...!!!


اگـﮧ یـﮧ رنگے...!!!


هَمیشــﮧ تَنهــآیے...!!!...


+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:16توسط asma-jan | |

چرا چـشـمـای من خیسه؟
چرا عـکـساتـو می‌بـوسم؟
مـثـه بـاغی که خشکـیـده
دارم از ریـشـه می‌پـوسم

مـثـه دیـوونــه‌هـا گـیجــم
همش بـیـهـوده می‌خـنـدم
دو تـا عـاشـق که می‌بینم
سـریع چـشـمـامو می‌بندم

خـودم داغـــم نمی‌فـهـمـم
زمان راحـت جـلـو می‌ره
می‌خوام چـیـزی بگـم اما
گـلــومُ بـغــض می‌گـیـره

یعنی دیــوونـگــی ایـنــه؟
یعنی من دیگـه دیوونه َم؟
چـرا هـر روز سـاعت‌ها
به عکست خیره می‌مونم؟

می‌خوام دیـوونه بـاشم تا
بـه ایـن دنـیـا بـفـهـمـونم
مـیـون ایـن هـمـه عـاقـل
فقط من گیج و دیوونـه َم

تـوُ ایـن روزای دلـتنگی
دارم هـر لحظه می‌بـارم
آخه دیوونگی چاره ست
واسه دردی که من دارم

جــواب ایـن چـراهــا رو
تـویی که خوب می‌دونی
نمی‌تــونــم ازت رد شــم
تـویی که خـوب می‌تونی

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:16توسط asma-jan | |

آهنگ وبم رو خیلی دوست دارم...

مخاطب خاصم میدونه توی این آهنگ چی هست...

پراز خاطره پر از احساس.......چیزایی که فقط توی قلبت حس میکنی...

حرفایی که فقط باشنیدن آهنگ توی گوشت دوباره میپیچه...

نمیشه گفت...

نمیشه...

یه حسیه...

دستات میلرزه...

چشماتو میبندی...

قلبت تند میزنه...

از تو آتیش میگیری...

میدونی نیس میدونی دیگه هیچی مثه قبل نمیشه...

ولی چشماتو باز نمیکنی آخه نیمخوای از رویاها و خاطره هات دل بکنی...

نفست بند میاد...

میدونی آخرش به هیجا نمیرسی...

دلت میخواد الان صداش رو بشنوی بگه چشماتو باز کن عزیزم...من پیشتم...هیچوقت تنهات نمیذارم...

ولی نیست...دیگه بوی عطرش نیس...دیگه گرمای دستاش نیس...دیگه آغوش امنش نیس...

دیگه هیچیش نیس...

هیچی جز حسرت نیست...

بغض میکنی...

میشکنی...

ولی باید چشماتو بدون هیچ صدایی باز کنی...

اشکات رو پاک کنی و نقاب لبخندت رو دوباره بزنی بدون اینکه دلیلی برای خندیدن داشته باشی...

همین تظاهر داره از تو داغونم میکنه...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:11توسط asma-jan | |

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:3توسط asma-jan | |

نفرين به تو

              نفرين به عشق

                              نفرين به سرنوشت

                                              كلام شب و روز من

 نفرین به عشق

 

عشق بازيچه دست توست عشق تو سر چشمه اي از هوس است

 

مرا آزاد کنتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدکه دیگر عشق را نمیخواهم

 

 نفرین بر عشقتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:1توسط asma-jan | |

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:0توسط asma-jan | |

 


یـﮧ دریـا اَشکــــ بـراـے ریـخـتـטּ دارمْــ ـ 

 یـﮧ دلـــِ گـٍرفـتـﮧ

 

  .   

 یـﮧ زنـدگـے پــُـر اَز פֿــالــــ‗__‗ـــے

 مــَטּ سَرشارمْــ ــ از تَـنـــ ــہـایـــ‗__‗ــــ__‗ـــــ__‗ـــــ__‗ـ__‗ـــــے

+نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:11توسط asma-jan | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد