Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

 

وقتی رفتیو تنهام گذاشتی همه گفتند:دوستت نداشت...

چه درد آور بود که نتونستم ثابت کنم

هر شب با عاشقانه هایت خوابم میکردی...

 

 

بعضی شبا انگار قرصها هم آلزایمرمیگیرن...

لعنتیها یادشون میره که خواب آورند نه یاد آور...

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت15:30توسط asma-jan | |

دلـتـنـگی یـعـنـی
کنار کسی که دوستش داری باشی
امـا بـدونــی کـه رفـتـنـیـه . . .

 

http://upload.iranvij.ir/image_tir91/13405660842.gif

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت8:32توسط asma-jan | |

یادت باشد غم برای خوردن زیاد داشتم...

 

 تو هم برایم لقـمه گرفتی!!!!

اونقدر حالم این روزا بده که حوصله خودمم ندارم چه برسه وبلاگم...

اما آخرشم هرچی تنهاتر میشم بیشتر یاد اینجا می افتم...

انگار تنها جائیه که دارم...

کاش میشد دستامو بذارم تو جیبمو تا صبح تو خیابونا راه برم...

کاش میشد به جای این همه بغض ، بلند بلند گریه کنم...

کاش یکی بود باهاش حرف بزنم...

کاش یکی بود میپرسید لعنتی چه مرگته؟...

همش کاش...کاش... کاش...

لعنت به این زندگی...

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1398برچسب:,ساعت8:26توسط asma-jan | |

”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “


چـه جمـلـه ای !


پــــُر از کـلیـشه …


پـــُـر از تـهـوع …


جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :


” ســرد اسـت “…


یـخ نمـی کنـی …


حـس نـمی کنـی …


کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه


چـه سرمایـی را گـذرانـدم …

 

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت8:4توسط asma-jan | |

بدون خداحافظی رفتی

اما من پنجره را تا قیامت باز می گذارم

تا یک روز از خم کوچه نمایان شوی

و برایم دستی تکان دهی !

http://soali.ir/wp-content/uploads/2013/08/580487_1MW1usCf.jpg

 

..

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت8:0توسط asma-jan | |

خدایا تا حالا خیلی ها دلمو شکستن!!

امشب بیا با هم بریم!!

من نشونت میدمشون و تو ببخششون!!

 

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت15:31توسط asma-jan | |

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …


                                            دلت بگیره ولی دلگیری نکنی 


شاکی بشی ولی شکایت نکنی …


                      گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …


خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …


خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط         سکوت کنی …

 

--------------------------------

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت15:30توسط asma-jan | |

 

باشي يا نباشي .. اين شب سر ميشود !

اما اين شب كجا و آن شب كجا؟!

ديشب با خدا دعوايم شد / باهم قهر كرديم

فكر كردم ديگر مرا دوست ندارد / رفتم گوشه اي نشستم / چند قطره اشك ريختم

و خوابم برد / صبح كه بيدار شدم مادرم گفت:

نميداني از ديشب تا صبح چه باراني مي آمد...

براي چشمانم

نماز باران بخوان...

بغض كرده...

ابريست...

اما نميبارد...

دودي كه از دهانم بيرون مياد دود سيگار نيست !

قلبم سوخته...

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت14:37توسط asma-jan | |

 زیباترین ستایش نثار کسی که

 

کاستی هایم را می داند و باز هم دوستم دارد....

 

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت13:24توسط asma-jan | |

 ایـלּ روزهـا تَلخ مے گذرَב ،

 

בستَمـ مے لـرزَב از تـُوصیفَـش

 

هـَمیـלּ بـَس ڪـِہ : 
 
نَفس کشیـבنَمـ در ایـלּ مَرگِــ تـَבریجے
 
مثل خـُودکُشے استــ بــآ تیـــغ کــُنـــב
 
 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت13:20توسط asma-jan | |

خواستن ،هميشه توانستن نيست

 

گاهي فقط،
 
داغ بزرگي است
 
كه تا ابد بر دلت مي ماند
 
 
 

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت13:10توسط asma-jan | |

 



در وب ما آمدی و نظر نمی دهی پدر سوخته ..
می خواهی وب مارا بی کفایت جلوه دهی ملعوون !؟؟؟
یا می خواهی بیای و جای ما را بگیری پدر سوخته !؟؟؟
وب ما را می خوای تصاحب کنی !؟؟؟؟
برای وب ما دندون تیزمیکنی ؟ پدر سوخته !
بدهم پدر پدر پدر پدرسوخته ات را در بیاورن
هاااااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟

بدهم از سردرِ همین وب آویزانت کنن؟؟

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:46توسط asma-jan | |

دختر که باشی...

هزار بار هم که بگویند:دوستت دارم

باز هم خواهی پرسید:دوستم داری؟؟

وته دلت همیشه خواهد لرزید(!)

دخـــــتر که باشی...

نگرانه زیباترهایی می شوی که شاید عاشقش شوند!!!

هر وقت که عشقت صدایت می کند:خوشگلم...

خدا را شکر می کنی که در نگاه او زیبایی

دست خودت نیست...

دختـــــــر که باشی...

همه ی دیوانگی های عالـــــــــم را بـــلـــــــــــــــدی...

 

+نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت13:54توسط asma-jan | |

خدایــــــــا...

بارها همان جایی دستم را گرفتی کـــــــه

می توانستی مچم را بگیری 

فردا را به امید آنکه...

در آغوشم بگیری شروع می کنم...

 

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت13:52توسط asma-jan | |

 

+نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,ساعت23:3توسط asma-jan | |

-همیشه هم قافیه بوده اند ، سیب و فریب !!!

همیشه هم قافیه بوده اند ، سیب و فریب !!!

همان سیبی که ادم و حوا را فریب داد. . 

حالا هم میگوییم : "سییییییییییب" و دوربین های عکاسی را فریب میدهیم ،

تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مصنوعی . . .

 

+نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:59توسط asma-jan | |

خودکشی بهشت است وقتی دنیا برایت جهنم باشد

اخه بعضی از دخترا پسرا چجوری دلشون میاد کاری کنن ک دستیو ک یه روزی بوسه میزدن جای تیغ روش بمونه؟؟؟

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:53توسط asma-jan | |

بعضــــــی چیــــــز هــــــا رو بایـــــد بنویســــــم...

نــــه بـــــــرای اینکـــــــه همـــــه بخـــــونن وبگـــــن عـــــــالیه...

بـــــــرای اینکـــــه خــــــفه نشــــــم

تو احوالپرسی های روزانه
واژه ی"بد نیستم"به معنای "خوب بودن" نیست!حتی به معنای "بد بودن" هم نیست!
یه برزخیه که از "بد بودن" هم بدتره...!

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:7توسط asma-jan | |

از یه جایی به بعد . . .
مرض چک کردن موبایلت خوب میشه
حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری
دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری
یا اس ام اسی بی جواب بمونه
از یه جایی به بعد . . .
دیگه دوس نداری هیچکس رو
به خلوت خودت راه بدی
حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه
... 
از یه جایی به بعد . . .
وقتی کسی بهت می گه دوست دارم
لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری
از یه جایی به بعد . . .
هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ میشه
اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی
از یه جایی به بعد . . .
حرفی واسه گفتن نداری
ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی
و می ری تو لاک خودت
از یه جایی به بعد . . .
از اینکه دوسِت داشته باشن می ترسی
جای دوست داشته شدن ها
توی تن و فکر و قلبت می سوزه
از یه جایی به بعد . . .
فقط یه حس داری حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت
از یه جایی به بعد . . .
توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم
"
فقط نگاه می کنی"

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:5توسط asma-jan | |

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم…

 

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

 

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

 

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

 

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

 

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

 

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم…

 

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

 

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

 

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

 

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی…

 



+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:4توسط asma-jan | |

یک کاغذ سفید را هرچقد سفید و تمیز باشد کسی قاب نمیگیرد

برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت

گاه برای ساختن باید ویران کرد

گاه برای داشتن باید گذشت...

و گاه در اوج تمنا باید نخواست....

 




+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:2توسط asma-jan | |

سلام روزگار... 
چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..
اگر بگذارند ...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم...
 
راستی این دل ...
دل می شود ؟

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت12:1توسط asma-jan | |

تلخ تر از خود جدايی ها...
آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند،
كه چيزی بينشان نبوده..
كه هيچ اتفاقی نيفتاده...
كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند...


 

+نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت11:53توسط asma-jan | |

 

 چه کسی میگویدکه گرانی شده است؟

 

دوره ارزانیست ! دل ربودن ارزان ، دل شکستن ارزان ،

 

دشمنی ها ارزان ، چه شرافت ارزان ،

 

آبروقیمت یک تکه نان ! ودروغ از همه چیز ارزانتر ،

 

قیمت عشق چقدرکم شده است ، کمترازآب روان ،

 

وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت

 

هرانسان …..!

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:59توسط asma-jan | |

وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !

 

فکر نکن که فراموشت کرده ام ….

 

یا دیگر دوستت ندارم !

 

نه ….

 

من فقط فهمیدم :

 

وقتی دلت با من نیست ؛

 

بودنت مشکلی را حل نمی کند ،

 

تنها دلتنگترم میکند … !

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:56توسط asma-jan | |

 کاش می شد روی خط سرنوشت

 

روزهای با تو بودن را نوشت..

 

سرنوشت , ننوشت

 

گر نوشت , بد نوشت

 

اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر

 

نوشت! 

 

باز هنگام سحر قلمی از تکه زغالی مانده از آتش

 

شبی سرد

 

میلغزد بر روی تن سرد و بی روح ورق.

 

و باز هم ردی از سوز دل بر روی خط های یخ زده

 

کاغذ مینویسد.

 

وباز قصه پر غصه تکرار  ....

 

روزی درختی بودم تنومند و زیبا ، قدی کشیده

 

و شاخ و برگ تماشایی داشتم .

 

عاشق شدم . . . !!!!

 

عاشق صدای خوش هیزم شکن . . . !!!

 

و تن خود را بی آلایش تقدیم بوسه های درد آور

 

تبر او کردم و چه راحت شکستم ، بی صدا خورد شدم

،

 

چه دیر فهمیدم بی رحم است دل سنگ هیزم شکن

 

و سخت تر تبر او که سوزاند تنم را ، حالا دیگر زنده

 

نبودم

 

درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هیزم بودم و

 

بس

 

سرنوشتم چه بود ؟

 

حالا که نه درخت بودم و نه سایه ای داشتم و نه

 

ریشه ای

 

نه برگی و نه مهمان ناخوانده ای که بر روی دستانم

 

بنشیند

 

و برای دل کوچکش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با

 

آهی سرد

 

دوباره پر باز کند و به اوج برود

 

و چه ناجوانمردانه تکه های خرد شده ام در شومینه

 

رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد

 

من در آتش میسوختم و او . . .

 

و حالا زغالی بیش نیستم و خطی شدم بر

 

خطوط یخ زده ورق تا شاید ماندگار باشم و همه

 

بدانند

 

روزی درختی بودم تنومند که عشق مرا به زغالی

 

 

تبدیل کرد سیاه و دل سوخته . . .

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:52توسط asma-jan | |

چقدر سخته تو چشاي کسي که تمام عشقت رو ازت

 

دزديده و به جاش يک زخم هميشه گي ، رو

 

قلبت هديه

 

داده زل بزني به جاي اينکه لبريز کينه و نفرت شي

 

حس کني که هنوز هم دوسش داري

 

چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به ديواري

 

تکيه بدي

 

که يک بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده

 

چقدر سخته تو خيالت ساعت ها با هاش حرف

 

بزني اما

 

وقتي ديديش هيچي جز سلام نتوني بگي

 

چقدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک

 

گونه ها

 

تو خيس کنه اما مجبور بشي بخندي تا نفهمه که

 

هنوز هم دوسش داري

 

چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ ديگري ببيني

 

و هزار

 

بار تو خودت بشکني و اونوقت آروم زير لب

 

 

بگي گل من باغچه نو مبارک

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:44توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 

 

باید بازیگر شوم ،

 

 

 

 

آرامش را بازی کنم …

 

 

 

 

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

 

 

 

 

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

 

 

 

 

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:,ساعت8:38توسط asma-jan | |

خدایا شاهد تنهایی ام باش
بین غم ها تنها ناجی ام باش
پرپروازمن دریست بسته 
تو بگشا در آزادی ام باش
اسیر موج های تند خشمـــــــم
تو آرام دل دریــای ام باش
دل خستــــه خریداری ندارد
تو خواهان صفای ذاتی ام باش


 در این آشفـــته بازار محبّــت     
    تو تنها شـــــــاهد ارزانی ام باش     

 

     

+خدایاااااا خیلی دلم گرفته!!  

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:33توسط asma-jan | |

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم

شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین

تلنگری می شکند

می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم

که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم

فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام

دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد سرنوشت را با ان روزها شیرینم

عجین کرد

بغض کهنه ای گلویم را آزارد

نفرین به بودن وقتی با درد همراست

ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند...

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:32توسط asma-jan | |

گفته باشم ؟!

 

من درد میکشم . . .

 

تو  اما . . .

 

چشمهایت را ببند !

 

سخت است بدانم میبینی وبی خیالی . . .

 

++++

 
تنهایی ام را تَرجيـــح ميدهـَــم ؛ به تـَن هايـــے كِه روحِشــان بادیگریست


+++

من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم

 

گر نیایی به خدا بی تو میمیرم چه کنم

 

 در هوای غم عشق تو زخود بی خبرم

 

که به عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,ساعت18:8توسط asma-jan | |

ای که تو هستی تمام هستی ام
مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟
نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را
در هوای بی تو بودن صرف کنم!
مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،
فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،
تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....
مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟
آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،

هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:41توسط asma-jan | |

 

Love مخفف عبارات

Lake of sorrow (درياچه ي غم)

Ocean of tears (اقيانوس اشك)

Valley of death (دره مرگ)

End of life (آخر زندگي)!

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:32توسط asma-jan | |

وقـتـی دلـت گـرفـتـه



وقـتـی غـمـگـیـنـی



وقـتـی از زنـدگـی سـیـری



" حـواسـتـو خـیـلـی جـمـع کـن "



چــون طــعــمــه خــوبــی هــســتــی ..

+نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:13توسط asma-jan | |

"هوایت" 

چه دستان سنگینی دارد

امروز که به سرم زد فهمیدم

 

 

 

خدایا …
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !

 

 

هر آهنگی که گوش میدهم

به هر زبانی که باشد....

بغضم را میشکند...

نمیدانم.........

بغضم به چند زبان دنیا مسلط است...

 

 

 

خدایا

می توانم چند لحظه با تو خلوت کنم؟؟؟

قول می دهم بیشتر از چند لحظه وقتت را نگیرم گوشت را جلو بیاور....

 بیا نزدیک تر...

من خسته ام...

 میشنوی؟؟؟

 

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:32توسط asma-jan | |



بــچه بـــودیم از آســـمان بــاران مـــی آمـــــــــد


بـــزرگ شـــده ایـــم از چـــشمهایمــان مــی آیــــــــد!

بــــچه بـــودیم دل درد هــا را بــه هـــزار نــاله مــی گــفتیم هـــمه مــی فـهمــیدند

بــــزرگ شــده ایـــم درد دل را بــه صــــد زبــان بــه کــسی مــی گـــوییم ...

هــیچ کــس نــمی فهمـــد....

بـــچه بــــودیـم بــستنی مــان را گــاز مــی زدند قـــیامت بــه پــا مــی کردیـــم!

چــه بــــیهــوده بـــزرگ شــــدیم...

 

روحـــمان را گــاز مـــیزنـنـد ، مــی خــندیم

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1398برچسب:,ساعت16:16توسط asma-jan | |

سلام.خوش آمدید

عاشقی چیزی برای هدیه نیست

طرح دریاوغروب وگریه نیست

عاشقی یک کلبه ویرانه نیست

صحبت از شمع وگل وپروانه نیست

عاشقی تنهایک تب است بی مردن

درسکوت یک شب است

سالهاازخودم پرسیدم کیستم

آتش شورم شرارم چیستم

دیدمش امروزودانستم اکنون

اوبه جز من ومن به جز او نیستم

 

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1398برچسب:,ساعت9:52توسط asma-jan | |


ما به هم نمی رسیم

 

 

امّا

 

 

بهترین غریبه ات می مانم

 

که تو را همیشه دوست خواهد داشت . . . :)

 

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:45توسط asma-jan | |

خــــدایـــا...



هیچ کـــســو.....


بــه کـسـی کـه قــسـمـتش نیـسـت ...


عـادت نــده...


تـو خــدایی....
 

نـمـیدونـی دل بـشــکـنـه
 
 
چــقدر درد داره ...

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:43توسط asma-jan | |


حرفهایی هستند که

 

اگر نگویی میمیری

 

اگر بگویی میمیرند...!

 

تا ابد در دلت می مانند

 

و با تو زندگی میکنند

بی آنکه گفته شوند...!

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:42توسط asma-jan | |


 

حالا دیگر نه زندگانی می کنم و نه خواب هستم .

 

 

نه از چیزی خوشم می آید و نه بدم می آید.

 

 

من با مرگ آشنا و مانوس شده ام .

 

 

دیگر به مرده ها حسرت نمی ورزم .

منهم از از دنیای آنها بشمار می آیم منهم با آنها هستم .

آرزوی خیلی ها بودم ...

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:40توسط asma-jan | |

2_462_.jpg

בلمـ میخواهـב کسے باشـב

«خوب» باشـב

«مهرباטּ » باشـב

« بس» باشـב

همه ے ایـטּ بودטּ هایش فقط براے مـــטּ باشـב

فقط براے مـــטּ ..

+نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:38توسط asma-jan | |

یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز ،
برای اولین بار ،
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...


+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت10:30توسط asma-jan | |

 نقش یک درخت خشک را

در زندگی بازی میکنم 

نمیدانم که باید چشم انتظار بهار باشم 

یا هیزم شکن پیر ......!!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت10:29توسط asma-jan | |

 

 

 

 

 و من اینجا هر روز برای تو می نویسم بی آنکه بدانی

درست شبیه پسرکی نابینا که هر شب برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:41توسط asma-jan | |


 

آب از سرم گذشته است

فریاد میزنم دوستت دارم و توآرام و خونسرد به ترکیدن حباب ها میخندی...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:39توسط asma-jan | |

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:36توسط asma-jan | |


 

کلافه ام،همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟

 

 

گرسنه و آزاد...

یا سیر و اسیر...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:35توسط asma-jan | |

خورشید نسخه بدل چشمان توست...

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:34توسط asma-jan | |


دختر و تو، "شرمنده ساعت چندِ" اول

 

 

ساعت حدودأ چار با لبخندِ اول

 

 

آدرس، شماره، قاصدک، یک تکه کاغذ

 

 

چشمک، همان کاری ترین ترفندِ اول...

 

 

مادر، پدر، بی دردسر، یک زوج خوشبخت

 

 

فعلأ مبارک باشد این پیوندِ اول

 

 

دکتر: ببین خانم، تمام مشکل آقاست

 

 

باید بمانی در کف فرزندِ اول

 

 

از کار بر می گردی و یک کفش مشکوک

 

 

آقای خوشتیپی و سانسور...گندِ اول!

 

 

اجسادشان را می بری تا خارج از شهر

 

 

اما پلیس و میله های بندِ اول

 

 

آقای قاضی حقشان این بود -ساکت

 

 

حکم تو اعدام است تا مانندِ اول

 

 

ساعت حدودأ چار باشد پای یک دار

 

 

لعنت به این"شرمنده ساعت چندِ اول"

 

 

شعر از:عظیم زارع

 

پ.ن:طبق ماده 630 قانون مجازات اسلامی،قتل همسر در حین "سانسورِ شعر بالا" مجاز و بدون مجازات می باشد

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت18:32توسط asma-jan | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد